۱۱ فروردین ۱۳۸۱

فردا در يک گزارش جدی تفاوت‌های اساسی نوگرايی و پسانوگرايی را ريشه‌يابی خواهيم کرد.
«آيا همهِ مشکلات سياسی حل نمی‌شد اگر دولت، مردم را منحل می‌کرد و با انتخابات جديد، مردم تازه‌ای بر سر کار می‌آورد؟»
- برتولت برشت


The Bush Administration urged federal judges to withdraw legal protections for two dozen endangered species.
"Operation Anaconda", so far the largest battle in the war in Afghanistan, ended after seventeen days of fighting and was declared a success by the United States. Roughly 200 Taliban and Al Qaeda fighters were killed, or possibly 800.
American forces searching deserted caves in eastern Afghanistan discovered that Al Qaeda soldiers were using laptops to communicate with one another as they moved from cave to cave.
Attorney General John Ashcroft announced plans to interview 3,000 Middle Eastern men who have entered the country since September 11, pointing to the success of a controversial first round of talks last fall with Middle Eastern men residing in the United States. Of the 4,793 men on the original list, 2,261 were located and interviewed, three were arrested on criminal charges, and none was charged with terrorism.


۸ فروردین ۱۳۸۱

شرمنده! اگر سعي ميكرديد به ما email بزنيد و نميگرفت. الان ديگر كار ميكند! email درست kommisto@yahoo.ca است!
در اين دانشگاه ما، مقدار زيادی مسلمان از انواع مختلف وجود دارد که بد نيست بعضی از آن‌ها را همين الان ريشه‌يابی کنم، نظراتی که در اينجا می‌بينيد را پس از «مشاهده» به دست آورده‌ام، پس اگر شما نديده‌ايد مرا محکم محکوم نکنيد:
(۱) عرب‌های عربستان، يمن و بعضی انواع پاکستانی: ردای بلند، (تا قبل از ۲۰ شهريور ۱۳۸۰ همراه با عمامه عربی،) عينک دودی. خانم‌هايشان اغلب با نينجا اشتباه گرفته می‌شوند، اما در ورزشگاه دانشگاه، خانمهايشان مثل بقيهِ خانم‌ها هستند!با گرايشات وهابی شديد که در جمع اغيار هم به زحمت ظاهر می‌کنند. ايرانی‌ها را فاسد می‌دانند به کل.
(۲) عرب‌های لبنان، مصر، سوريه، فلسطين: سر و وضع عادی به نظر هپلی خوش‌تيپ هم هستند. خانم‌ها کم و بيش با روسری که در ورزشگاه نمی‌پوشند. از نظر عقيدتی از ايرانی‌ها هم گسترده‌تر اند، يعنی از تروتسکيست تا طرفداران اسامةبن لادن در آن‌ها پيدا می‌شود. همگی به طور جدی مخالف اسراييل و موافق کلينتون. به نظرشان ايرانی‌ها مشکلی ندارند.
(۳) مسلمانان خاور دور: تفاوت چندانی با اهالی ديگر خاور دور ندارند. طرز شناسايی: بعد از عطسه کردن می‌گويند: «الحمد لله» از نظر عقيده هم با ديگر اهالی خاور دور فرقی ندارند.
(۴) مسلمانان شبه‌جزيره هند: مردان آن‌ها ريش دارند و زن‌ها بين روسری تا نينجا متغير هستند. از نظر آن‌ها آمريکای شمالی پر از فساد است، در حالی که در امارات متحده عربی نجابت موج می‌زند. از نظرشان حجاب و تفاوت‌های ديگری که در قرائت آن‌ها از اسلام بين زن و مرد وجود دارد، نشان‌دهنده مساوی بودن حقوق آن‌هاست. ايرانی‌ها از نظرشان مسلمان واقعی نيستند، علتش می‌تواند: شرابخوار بودن‌آن‌ها، يا اشتباه نماز خواندنشان باشد.
(۵) مسلمانان همزبان(ايرانی، افغانی، تاجيک): [به عللی اين بخش حذف شده است]
(۶) مسلمانان با پيشينه نژادیِ آمريکايی يا کانادايی: به بخش (۱) مراجعه کنيد.
توضيح: اهالی ترکيه غالب مسلمانند اما چون آن را ظاهر نمی‌کنند (به دليل تقيه) از معرفی آن‌ها معذوريم.

۶ فروردین ۱۳۸۱

اين هم يك مطلب «افشاگرانه» ديگر در مورد اسكار امسال تو مايهاي خود هپلي. اينجا كه كليك كرديد(شايد لازم باشد يك گليگ ديگر هم بكنيد) ببينيد يارو چه عالي كوبيده اين دلقكها رو!
اين هم از خبر صبحگاهی. خدا به همهِ افغانی‌ها صبر بدهد.

۵ فروردین ۱۳۸۱

بله اين طرح اثر«سهند»، ۱۹ساله از تهران است که روي يک ايده مجرد با دست پدرش «مجيد» کار کرده است. شما هم ميتوانيد کاردستيها و نقاشيهاي خود را براي هپلي بفرستيد، بلکنتکن که همين جا ظاهر شد.
درک تفاوت شوخی با جدی كلام با خواننده است و لاغير!

ديدين ديشب چی شد؟ اين وودی آلن تا به حال دو تا اسکار گرفته ولی حتی يه بارشم نيومده لس‌آنجلس در مراسم شرکت کنه، چون به نظرش خيلی جوادن، اما ديشب مرتيکه( يهودی) بلند شده اومده از طرف شهر نيويورک در مراسم شرکت کنه و ديگه هيچی. امسال هم که کلاً فيلم‌ها آشغال بودند و تنها کسی که به نظرم ... ولش کن بابا اين لس‌آنجلسی‌هارو.

راستي فراموش نكنيم كه لابي همجنسبازها در آمريكا جزو قويترين لابيهاست.

۲ فروردین ۱۳۸۱

طبقه‌بندی موسيقی غربی ( راک يا مبتذل):
موسيقی غربی از همان ابتدا وجود خود را مديون کارپردازی‌های عناصر صهيونيست نفوذی در نظام سرمايه‌داری کمپرادو بوده است. کمتر کسی‌است که نداند که اين موسيقی از همان ابتدا هم جز چند فرصت‌طلب افيونی يا چند جوان جويای نام حامی ديگری نداشته و ندارد. زمان آغاز موسيقی منحط غربی نامشخص است اما عده‌ای آن را مصادف با روز ملی شدن نفت ايران می‌دانند (يعنی همان زمانی که همکلاسی‌های الويس پرسلی به او گفتند: «ای‌ول! چه‌صدای باحالی!»)، بعضی‌ها اين تاريخ را عقب‌تر برده، آن را مقارن تبعيد رضا پهلوی به جزيره می‌دانند. در هر دو حال تاريخ‌نگاران متفق هستند که دست امپرياليسم جديد در اين پديده خانمانسوز کاملا هويداست. بانيان اين پديده به ترتيب تاريخی عبارتند از: «پسران ساحلی» که انواع خوبی از ارتعاش را در اذهان رها کردند، باب ديلان يهودی ثروتمند آمريکايی، باب مارلی با سابقه اعتياد و شورش و «سنگ‌های غلطان» از عمال استعمار پير. در همين زمان بود که نام «سنگ» (rock) به عنوان اسم رمز برای اين موسيقی مطرح شد. پس از اين برخورد ناميمون افراد ديگری هم شروع به کار روی اين غده سرطانی کردند که برای اين که حوصله شما سر نرود فهرست‌وار در همين مکان نام بدترين آن‌ها را افشا می‌کنم:
دوران طلايی: فرانک زاپا خوانندهِ مشهورِ لس‌آنجلسی. «مرده‌های ممنون» از دار و دسته‌های مردان خودفروش سان‌فرانسيسکو. اسطوره‌های جلافتی مانند «سوسک‌ها». «سايمون و گارفونکل» ميمون‌های بی‌استعداد کانادايی. روان پريشان مواد مخدر زده‌ای چون: «دروازه‌ها»، «ماژيک قرمز»، «زيرزمين مخملی»، جيمی‌هندريس يا هنريکس و پينک فلويد. شاعران خودفروخته کانادا: لئونارد کوهن صهيونيست، نيل يانگ و زنی ولگرد چون جونی ميچل. سنگ‌سختانی (Hard Rock اصطلاحاً به نوعی سنگ سخت می‌گويند) چون «خامه»، «جثرو تول». مطربان افسارگسيخته‌ای چون مرد زن نمای معروف ديويد بووی.
دهه هفتادی: پيشروان از مدافتاده فرانسوی مانند ونجليز. سنگ‌های ريشه‌ای مانند «عقاب‌ها» با تمام جلافتشان. عناصر سرخود انگليسی (همگی جاسوس بوده‌اند) مثل مايک اولدفيلد و پيتر جبريل (معروف به گابريل). آينده‌نگران آلمانی (ارتباط دقيق آن‌ها با نازی‌ها هنوز مورد سوال است) مثل «کرافت-ورک». سنگ‌های سنگين آبی مثل «آئروسميث» يا «جريانِ مستقيم/متناوب». عوام‌فريبان سوئدی چون «آبا». روشنفکران خودفروخته‌ای چون تام پِتی و پَتی اسميث (شباهت اسامی جای سوال دارد). رقاصانی مانند پليس. فلز انگليسی ( Brit-metal گويا نوعی فلز است که به عنوان ماده مخدر مصرف می‌شود) مانند «سرموتور»، «بانوی آهنين» و «دف لپارد».
دهه هشتادی: پانکی‌های ديسکو اغلب به آواز خواننده معلوم‌حال و کريه فاسد يعنی مدونا گوش می‌دهند. رپی‌ها هم به «پسرهای حيوانی» و «دشمن مردم» (تو خود حديث مفصل بخوان از نامشان) گوش می‌دادند. فلزات سريعی هم خود را به نام متاليکا، «اسلحه‌ها و گل‌های سرخ» مطرح کردند! «مرده‌هايی که می‌توانند برقصند» نام ديگر يک گروه استراليايی است، آن‌ها به مرده‌های خودشان هم رحم نکردند. سنگ‌های قدرتی مثل «پيکسی»ها.
دهه نودی: آشغال‌های صنعتی (industrial trash چه نام بامسمايی) مثل «وزارت»، «ميخ‌های ۲۲ سانتيمتری» و «اوی منفی». سنگ‌های مربايی مثل «فيش» که اغلب به کپی‌برداری از کار سنگ‌بازان ديگر می‌پرداختند تا اين که سرانجام از هم گسيختند. گرانژکارانی مانند «نيروانا» که سرانجام از فرط عذاب وجدان خودکشی کرد. عصيانگرانی مثل «فلفل‌های داغ از نوع چيلی» يا «خشم بر ضد ماشين» که حتی به ميهن خود هم رحم نکردند. فلزات سنگينی مثل «سپولتورا» که شيطان پرستان از آن‌ها به عنوان سکه استفاده می‌کنند. انگليسی‌ها حتی به کارتپن‌های بچه‌ها هم رحم نکردند: «بل و سباستين». خواننده زشت‌کار ايسلندی به نام بيورک. مطربان تکنولوژيک مصرف‌کننده LSD مثل: «برادران شيميايی». مطربان زمينه مانند «گوی» (يا حتی orb).

اما اين رشته سر دراز دارد و خشکاندن آن جز به همت جميع ملت غيور ممکن نيست!

۱ فروردین ۱۳۸۱

می‌گويند: «هپلی از خودت بگو!»
می‌گم: «هپلی مذکر است و سنی حدود ۲۴ سال دارد. اگر او را ببينيد کلی دلتان برايش می‌سوزد. او بسيار لاغر و ترکه‌ای است. موهايش حنايی و بدرنگ است در ضمن بر خلاف اسمش آن‌ها را هميشه خيلی خيلی کوتاه می‌کند! او اغلب لباسهای رنگی و گشاد می‌پوشد چون خيال می‌کند خوش‌تيپ می‌شود!»
فردا يادم باشد که موسيقی غربی را ريشه‌يابی کنم. راستی هفتهِ بعد يک عقب‌افتاده ذهنی موسوم به رضا پهلوی را می‌آورند اينجا نشان بدهند. برم گوجه فرنگی بزنم؟ يه چندتا جوون تو سوئد اين کار رو با کيک توت‌فرنگی کردند با شاه خودشون ولی به اتهام «خيانت» محکوم شدند! ديگه اين که اگر از تکنولوژی خوشتون می‌ياد اينو ببينين.
يه ليستی هم در اومده از پرطرفدارترين شخصيت‌های داستانی قرن بيستم. هپلی می‌خواد پز بده که اينا رو می‌شناسه (عددا يعنی مقام محبوبيت):
۴) لئوپولد بلوم يهودی ايرلندی. ۶) شرلوک هلمزِ کارآگاه. ۹) استفان ددالوس دانشجو.
۱۲) گرگور سامسای حشره. ۱۳) مرد نامرئی بی‌مزه. ۱۵) آئورليانو بوئنديای سرگرد.
۲۳) اسکارلت اوهارای بی‌جنبه. ۲۵) فيليپ مارلوی همفری بوگارت ۲۶) کورتز (مارلون براندوش معروفه)
۲۹) Winnie the Pooh
۳۰) اسکار متسرات طبال ۳۷) مارسل طولانی
۴۰) پيتر پن هميشه جوان ۴۲) سام اسپيد بوگارت ۴۶) شازده کوچولو
۴۷) سانتياگوی ماهيگير
۵۴) فوئب کالفيلد( اون‌هايی که ترجمه فارسيشو وندن ول‌معطلن، «ناطور دشت» کجا وCatcher in the Rye)
۵۹) برادر بزرگ‌تر که همه جا هست.
۶۶) جيمز باند ۷۸) سگ اشکی ۷۹) تارزان
۸۰) يوزف ک. که آخر اعدام ميشه ۸۴) يوری ژيواگو ۸۵) هری پاتر

۲۹ اسفند ۱۳۸۰


سال نو شما هم مبارك! خيلي ممنون خيلي متشكر! براي شما هم! اي بابا! صد سال به از اين براي شما! به همچنين! مزاحمتان نميشم! فقط اين فال رو هم بگيرم، در ضمن همونجوري بهار شد و خيلي هم خوب شد:
آن سيه چرده که شيريني عالم با اوسـت
چشم ميگون لب خندان دل خرم با اوست
گر چـه شيرين دهنان پادشهانـند ولي
او سليمان زمان است که خاتم با اوسـت
روي خوب است و کمال هنر و دامـن پاک
لاجرم هـمـت پاکان دو عالم با اوسـت
خال مشکين که بدان عارض گندمگون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوسـت
دلـبرم عزم سـفر کرد خدا را ياران
چـه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که اين نکته توان گفت که آن سنگين دل
کشـت ما را و دم عيسي مريم با اوست
حافـظ از معتقدان اسـت گرامي دارش
زان که بخشايش بس روح مکرم با اوسـت

۲۸ اسفند ۱۳۸۰

در اين دانشگاه ما يه عالمه گروه دانشجويی فعال هستند، از جامعهَ کشاورزان شهرنشين گرفته تا دانشجويان هند غربی (يعنی اهالی کارائيب). اما امروز به فکرم رسيد در باب (اه! اين Little Wonder ديويد بووی خفم کرد!) Objectivists' Club بگويم. اين‌ها يک عده توله‌سگ شنيع هستند که مجله‌ای هم در می‌آورند به نام The New Intellectual، که به نظر خودشان هم خيلی پرخواننده است، چون زودی تمام می‌شود (غافل از اين که هپلی و افرادش، روزهای تعطيل به صورت کيلويی اين ماهنامه را در سطل آشغال خالی می‌کنند که افکار مردم کثيف نشود، بوزينه‌ها!)
اين‌ها هر دفعه هم يک مقاله در مورد ايران دارند که معمولاً از صفحهِ «مقاله‌آگهی»های New York Times می‌دزدند [اين‌ها يه صفحاتی توی New york Times است مثل رپرتاژآگهی] که يارو جای يک تبليغ نيم صفحه‌ای، يک مقاله نوشته بوده راجع به اين که ای بابا ايران را بمباران کنيد، مردم ايران هم راحت می‌شوند و از اين لاطاعلات (البته ماجرا مال ۲،۳ ماه پيش است)، بعد هم يک مقاله ديگر که از قول يک «دانشجوی ايرانی» نوشته بود که خيلی هم ايرانی‌ها از آمريکايی‌ها خوششان می‌آيد و خوشحال می‌شوند که آمريکا با چند موشک کار اصلاحات در ايران را به انجام برساند. اين لجن‌ها از نظر فلسفی پيرو نظريه Ayn Rand هستند که فلسفه لذت شخصی است و بس. شمارهِ قبلی آن‌ها هم در مورد عشق بود و می‌خواستند آن را به صورت ارضای حس خودخواهی انسان و در نتيجه هدفی بس والا نشان دهند! ببخشيد که نامرتب نوشتم، آخر حرصم در آمده! خودتان بخوانيد:


Fifty years ago, Truman and Eisenhower surrendered the West's property rights in oil, although that oil rightfully belonged to those in the West whose science, technology, and capital made its discovery and use possible. The first country to nationalize Western oil, in 1951, was Iran. The rest, observing our frightened silence, hurried to grab their piece of the newly available loot.

Most of the Mideast is ruled by thugs who would be paralyzed by an American victory over any of their neighbors. Iran, by contrast, is the only major country there ruled by zealots dedicated not to material gain (such as more wealth or territory), but to the triumph by any means, however violent, of the Muslim fundamentalist movement they brought to life. That is why Iran manufactures the most terrorists.
If one were under a Nazi aerial bombardment, it would be senseless to restrict oneself to combatting Nazi satellites while ignoring Germany and the ideological plague it was working to spread. What Germany was to Nazism in the 1940s, Iran is to terrorism today. Whatever else it does, therefore, the U.S. can put an end to the Jihad-mongers only by taking out Iran.
The greatest obstacle to U.S. victory is not Iran and its allies, but our own intellectuals. Even now, they are advocating the same ideas that caused our historical paralysis. They are asking a reeling nation to show neighbor-love by shunning "vengeance." The multiculturalists—rejecting the concept of objectivity—are urging us to "understand" the Arabs and avoid "racism" (i.e., any condemnation of any group's culture). The friends of "peace" are reminding us, ever more loudly, to "remember Hiroshima" and beware the sin of pride.
These are the kinds of voices being heard in the universities, the churches, and the media as the country recovers from its first shock, and the professoriate et al. feel emboldened to resume business as usual. These voices are a siren song luring us to untroubled sleep while the fanatics proceed to gut America.
Tragically, Mr. Bush is attempting a compromise between the people's demand for a decisive war and the intellectuals' demand for appeasement.


شخص موسوم به فرانتس شوبرت يک کار بسيار عالی دارد به نام «لحظات موسيقانژی» يا به فرنگی Momenti Musicale F Minor که در آن يک آلگرو مُدراتو هست که به حال و هوای نوروزی خيلی نزديک است. اگر کسی خواست بگويد برايش طبخ کرده بفرستم.

۲۷ اسفند ۱۳۸۰

بعضی از کلمات و جملاتی که آدم‌های نسبتاً مهم دم مرگ گفته‌اند جالب اند:
فرانسيسکو «پانچو» ويلا شورشی مکزيکی در حالی که بدنش با گلوله آبکش شده‌بود به همراهش گفت: «نذار اين طوری تموم بشه. بهشون بگو که من يه چيزی گفتم!»
تاماس جفرسون روز چهارم جولای که می‌خواسته بميره: «امروز چهارمه؟» بعد با رضايت تموم کرده!
اينشتين موقع مرگ به زبون آلمانی يه چيزايی (شايد جالب) گفته که پرستار آمريکاييش فکر کرده هذيونِ دم مرگشه!
ماری آنتوانت لب گيوتين انگشت پای جلاد رو سهواً لگد می‌کنه و تنها چيزی که می‌گه: «منو ببخشيد، آقا».
وقتی از جيمز روژه قبل از تيرباران می‌پرسند که آيا خواستهِ نهايی‌ای دارد: «آره البته! يه جليقهِ ضدگلوله!»
ويکتور هوگو دم مرگ: «نور سياه می‌بينم!» يه کم ترسناکه، نه؟
مسيح درست قبل از اين که قالب تهی کنه: « انجام شد!» قابل توجه مردم که برند فيلم يا کتاب «آخرين وسوسه مسيح» رو ببينند.
از همه جالب‌تر رو کارل مارکس فرموده که در جواب کلفتش که ازش می‌پرسه کلام‌آخری نداری، گفته: «برو بيرون! کلمات نهايی برای احمقايی خوبه که به اندازه کافی تو زندگيشون حرف (بخوانيد زِر) نزدند!»

۲۶ اسفند ۱۳۸۰

طرز تهيه حليم
مواد لازم:
۲۰۰ الی ۳۰۰ گرم گندم پوست‌کنده
آب به مقدار کافی
گوشت گوسفند يا بوقلمون حدود ۱۰۰ الی ۱۵۰ گرم
يک شب تمام گندم را می‌گزاريم که خيس بخورد. بعد صبح آن را به همراه گوشت که به تکه‌های کوچک يا ريش‌ريش بريده ايد، و آب با حرارت خيلی کم می‌گذاريد تا شب که آرام بپزد، هر چه بيشتر و آرام‌تر بپزد بهتر است. وقتی پختيد محتويات ديگ را در مخلوط‌کن يا چرخ‌گوشت يا هر چيز مشابهی می‌زنيد تا حالت «فرنی» به خود بگيرد. حليم شما آماده است. می‌توانيد آن را در يخچال ذخيره کنيد و بعدا ميل کنيد. با دارچين و شکر هم خيلی خوشمزه می‌شود.
بهار بشود اين‌کارها را می‌کنم:
۱) به چند سنجاب و سينه‌سرخ غذا می‌دهم و خود را از عذاب وجدان راحت می‌کنم.
۲) سفرهِ دلم را پيش يک دوست خيلی عزيز باز می‌کنم.
۳) دعا می‌کنم به خصوص اگر باران ببارد.
۴) با همه دوست می‌شوم.
۵) يک عکس عالی می‌گذارم اين بغل.

۲۵ اسفند ۱۳۸۰

می‌خواستم امروز که هوا آفتابی هست، يه چيزای با مزه‌ای بنويسم ولی در وبلاگ مردبی‌لب چيزهايی بود که ديگر بايد امروز جدی گرفته شود. اين بی‌شعورهای لجن عملاً ممنوع کرده‌اند بازگشت دانشجوهای ايرانی در آمريکا را به ايران از طريق تمديد ويزايشان. شايد بعد از اين همه امضا جمع کردن و کارهای روباز دموکراتيک ديگر وقت آن باشد که ايرانی‌های مهاجر کمی به خود بيايند و از قدرت اقتصادی و دانش خود در راه لابيگری استفاده کنند. ديگر نگويند که ما که از «جمهوری اسلامی» رفتيم، حالا هر چه می‌خواهند با آن‌ها بکنند! آمريکا زمانی به سرزمين پهناور، زمانی هم به سرمايه کار و ابزار و اکنون به دانش خويش مغرور است.يادمان باشد که در دنيای جديد «سرمايه» هم همانطور که جای «زمين» را در ساختار قدرت گرفته بود، دارد جايش را به «دانش» می‌دهد. اين را خودشان خوب می‌دانند که ورود دانشجويان ايرانی را ممنوع نکرده‌اند اما تا دلت بخواهد آن‌ها را اذيت می‌کنند.

۲۴ اسفند ۱۳۸۰

ميگويند كه انسان حيواني اقتصادي است: پس چرا هي چيزهايي كه لازم نداريم با پولي كه نداريم ميخريم؟ آن هم صرفا’ به اين علت كه «حراج» هستند؟
يك آدم مهربون به وجود آمده كه دارد كتابهاي كتابخانه اش را به ملت غيور همينجوري الكي مجاني پست ميكند! اگر باور نميكنيد خودتان ببينيد: كتابخانهُ مهربون
يه چيز بامزهُ ديگر هم المپيا داده كه ماشينهاي تحريرش معروفه. يه وسيله هست اندازهُ‌ ماوس كامپيوتر كه ميچسبه به يه سطح صاف و از اون طرف مثلا“ وصل ميشه به واكمن يا MP3پخشكن يا هر چي. بعد اون سطح صاف ميشه يه بلندگوي گنده!
باز اگر وقت كردين و خوره بودين اين بازي پينگ پونگ رو هم ببينيد. من اول نفهميدم اما بعد كف كردم!

۲۳ اسفند ۱۳۸۰

در ميان دوستان به تازگی بحثی درگرفته در باب الهيات که چون هپلی‌ها از نوعی خودبزرگ‌بينی رنج می‌برند ترجيح دادم به چند نکته «فهرست‌وار» اشاره کنم:

۱) وارد کردن بحث الهيات به محدودهِ علم حرام است و واجب است حاکم شرع طرفين دعوا را به مطالعه چند جلد کتاب «علم الادنان» و «مصباح الهدايت» وادارد تا آنجا که بگويند: «صدق الله»
۲) به تحقيق اين بحث نتيجه‌ای ندارد جز پرکردن اوقات فيزيک‌دان‌های بالای ۵۵ساله ای که کم‌کم لهيب آتش دوزخ را حس می‌کنند و بر سرانجام کار خويش هراسناکند.
۳) ای بابا، «تتظيم دقيق» به احتمال زياد با وحدت نيروها توصيف می‌شود و جاي نگراني نيست.
تازه مگر انکار ماوراءالطبيعه به اين راحتی‌هاست؟ آن هم از کارل پوپر مدافع دوآتشهِ روش علمی و بانی «جامعه باز»! هم من می‌دانم هم شما که اگر فقط به چيزهای واقعی و ملموس گير بدهيم، مکانيک کوانتيک والمعطل است. تق روش علمی هم درآمده! اصلاً اگر قرار بود همش با «ابطال‌پذيری» کار کنيم که هم من می‌دانم هم شما، که فيزيک و رياضی هيچ پيشرفتی نمی‌کردند. تازه خود همين کفتار پير، همين شخص معلوم الحال، پوپر، عقيده دارد که: « ...[در آمريکای شمالی] ما در بهترين جامعه‌ای که بشريت تا به امروز تجربه کرده، زندگی می‌کنيم». ای ابله! در مورد ايرانی‌ها و انقلابشان هم گفته: «اين است ثمرهِ کار وقتی به مللی که سابقهِ تمدن ندارند، دموکراسی بدهيد»(نقل به مضمون). حالا شما هم قبل از اين که با روش علمی همهِ اين چيزها را می‌گوييد کمی درنگ کنيد، برويد Against Method را بخوانيد تا چشمتان باز شود.

۲۲ اسفند ۱۳۸۰

ديشب حودر در يک اقدام دليرانه رئيس جمهور ايالات متحده را احمق خواندند، البته کنار عکس يک زنِ جوان که از pop-art وبلاگش کم نشود و باز هم تبليغ برای کالای «زنانگی». در ضمن با زرنگی خاصی مطلب توهين‌آميزش در مورد افغانی‌ها را«تصحيح» کرده است.

يکی از دوستانم، که نام نمی‌برم، پس از دريافت کتاب مستطاب Madness and Civilzation از طرف بندهِ حقير چنين پاسخی نوشته که به جهت بامزه بودن اينجا نقل می‌شود:

... در قافلهِ تمدن بس شترها بوده‌اند بسيار سَرتر از شترهای ديگر، اما عاقبت را خود بهتر می‌دانی که آن‌ها نيز چون ديگر شترها روزی يا شبی از فرط ديوانگی سر به شهرهای صنعتی [؟] گذاشتند و آخرالاَمر خاک گل کوزه‌گرانی شدند که ظرفی می‌آفرينند از بهر مظروف که همانا مايع حيات است و مفرح ذات و چون از آن مايع نباشد، هيچ در حيات باقی نماند و بالطبع تمدنی هم نمی‌بود.

پس ای نادان، پيشرفت تمدن را سبب هيچ نبود جز جنون آن شتران و مرگ نابهنگامشان در مدن [شهرها] صنعتی.

اما اين اشخاص اغلب در باب علت ديوانگی آن شتران سکوت معنی‌داری می‌کنند. راستی کتاب فوق‌الذکر را که در کنار اثر سترگ ديگر ميشل فوکو يعنی History of Sexuality قرار می‌گيرد به عموم مرتجعين بی‌درد پيشنهاد می‌کنم که بخوانند.

گوش جان بسپاريم به: End of Dracula اثر فيليپ گلاس استاد مسلم سبک مينيماليسم. اين شخص روی يکی از نسخه‌های قديمی فيلم دراکولا موسيقی‌ای تصنيف کرده که کم و بيش اوجی بيش نيست و پارسال همين‌جا (شهرش را نام نمی‌برم) اجرا کرد که به علت خسّت از ديدن آن خودداری کردم.
در آواز ملكوتي Interstellar Overdrive لحظاتي هست كه در حدود دقيقهُ 7 شروع ميشوند و آدم هي فكرميكند گوشي اش خراب شده و اين تا آخر آواز ادامه پيدا ميكند، دست مريزاد به مهندسين صداي PINK FLOYD.

۲۱ اسفند ۱۳۸۰

Not that I love Caesar less, but that I love Rome more   -Brutus
اين هم از شبيهساز زتدگي يك كارگر مك دونالد.
گاهی اوقات آدم چيزهايی می‌شنود که تعجب می‌کند، البته من از دار و دسته جناح محافظه‌کار نيستم و به نظر من کارهايی که می‌کنند، بيشتر لايق زباله‌دان تاريخ است، فوقش. اما مثلاً اين جوان‌هايی را که آدم می‌بيند و چقدر مثل ارث پدرشان از «اصلاحات» دفاع می‌کنند و بحث تئوريک می‌کنند را در نظر بگيريد. چند موضوع بسيار ساده ولی مهم در صحنه ايران خودنمايی می‌کنند:

۱) هواداران اصلاحات در ساختار قدرت ايران تنها يک گروه سياسی هستند و بس.
۲) آن‌ها می‌توانند مثل همهِ آدم‌ها، حالا نگوييم ذات خوب و بد ولی، کارهای خوب و بد بکنند مثل دزدی.
۳) دين با آن وضعی که در ايران است را نمی‌شود با دموکراسی آشتی داد مگر اين که يک کدامشان از قدرت صرف‌نظز کند.
۴) مردم ايران بسيار بافهم و شعور هستند و در ضمن پررو.
۵) نتيجهِ اصلی اصلاحات در ايران به قدرت رسيدن چند نفر آدم جديد بوده است.
۶) ای بابا. اگر اتفاقی بيافتد، چنان وفاق ملی‌ای در کشور به وجود می‌آيد که آن سرش ناپيدا، اصلاحات هم خيلی ساده فراموش می‌شود. جنگ‌های بين‌الملل را به ياد بياوريم نه اين که الان هم مثل آن موقع باشد، الان به مراتب بدتر است!

اما باز يارو می‌گويد: «اصلاحات يک جنبش مردمی است». جنبش مردمی يعنی مشروطه و انقلاب اسلامی، نتيجه‌گيری اخلاقی مطابق سنت تبارشناسی نيچه: «اين قدر به کسانی که اعتبار ندارند، قرض ندهيم».
شايد تمامی جملاتی که در زندگی نوشته‌ام بی‌ارزش باشد

I am set free to find a new illusion

مگر کاری هم می‌شود کرد؟ مگر اميدی جز تمام شدن تمام ارزش‌های ما هست؟ ولی تا کی؟ انگار بايد تا آخر عمر حرص بخورم که يک مشت از بهترين ذهن‌هايی که می‌شناخته‌ام يا در گذر زمان به دريوزگی تکنولوژی و اقتصاد و جلافت درآمده اند و يا اين که سر در گريبان بيهودگی فروکرده‌اند و چيزی از زندگی نفهميده اند.

۲۰ اسفند ۱۳۸۰

يادم باشد فردا جنبش اصلاحات را به طور كلي ريشه يابي كنم. الان اما ديگر دير شده و بايد بروم شام بخورم.
بله، تعداد وبلاگ‌های ليست کذايی به ۴۳ رسيده است، بد نيست، نذر کرده‌ام که هر وقت اختلاف وبلاگ دهم و يازدهم به يک رسيد، ليست ۱۰ تای اول را در لينکدونی بگذارم که حال کنيم! حالا ببينم چی می‌شود.

بگذريم، در اسرائيل يهودی‌های فوق متعصب يک موسسه ای دارند به نام װעלן פֿײגל װידער זינגען که ترجمه‌اش می‌شود: «موسسهِ رفع تناقضات تکنولوژی امروزی با مذهب» که مثلاً می‌گويند که چه جوری روز شنبه چراغ برق خانه را روشن کنيد که حرمت شنبه شکسته نشود و تفتياتی از اين قبيل، تازه اگر يهودی باشی (يعنی، مادرت زبانم لال يهودی باشد) در مورد دعاوی شخصيت مثل طلاق يک دادگاه مذهبی تصميم می‌گيرد و مثلاً اگر زن باشی و شوهرت مفقوالاثر باشد، بايد تا موقع مرگ صبر کنی و گرنه نمی‌توانی دوباره ازدواج کنی و اين جور چيزها. تازه هرروز تعداد پيروان اين‌ها با وجود خروج دايمیِ افرادِ با حداقل شعور، در حال زياد شدن است چون اين ياروها به اعضاشان خيلی کمک می‌کنند و برای خودشان کلی «ناز» هستند.

۱۸ اسفند ۱۳۸۰

امروز سپيده را که می‌خواندم، خيلی هول شدم. اوضاع خيلی خراب است. اصلاً به زحمت می‌شود در اين هوا نفس کشيد. در اين جامعهِ لعنتی زن‌ها نقش منفعل و ثابتی پيدا کرده اند که نظام سرمايه‌داری مردسالار هم آن را براي تا ابد تعميد داده است: «خدمتکار». به همين سادگی! نمی‌دانم کسی کتاب Handmaid از مارگارت آتووود را خوانده؟ گويا داستانش در آينده‌ای می‌گذرد که قدرت باروری خانم‌ها در کنترل دولت است و از آن برای تحکيم سيستم استفاده می‌شود. فيلمش هم موجود است. تازه باز هم اين فمينيست‌ها کار را خراب‌تر کرده‌اند. آن قدر چنگ و دندان نشان جامعه داده‌اند که جامعه غربی به زنی که می‌گويد «نه!» فقط می‌گويد: "bitch". تازه آن هم برای زنی که كمي شجاعتر بوده که موقعيت خود را به خطر بياندازد. گاهی اوقات آن قدر حرصم در می‌آيد که فکر می‌کنم نکند حتی نظرات بسيار افراطی فمينيست‌ها هم دور از حقيقت نباشد.

۱۷ اسفند ۱۳۸۰

امروز در يك وبلاگ مطلبي در مورد شهشهاني بود كه بسيار احساس نوستالژيك كردم.
آقای حُدِر هم البته بر تمام اين جماعت لاگنده منت‌دار هسنتد. يک چيز با مزه ازش به عمل اومد که انگار اين بلاگرهای MIT ابداع کرده‌اند و می‌گردند هی وبلاگ‌هايی که مردم بهشون لينک ميدن رو مرتب می‌کنند. راستش رو بخواين من هم برای رضای خدا دارم اين کارو می‌کنم و نتيجه‌اش هم می‌شه گفت تا ۲ هفتهِ ديگر به مرحله بهره‌برداری می‌رسه! الگوريتمش رو هم نمی‌گم که بَلکَنتَکَن يه کم روش فکر کنين.

اما آقای حدر امروز يک چيز بسيار تحقيرآميز نوشته بود در مورد افغانی‌ها که به نظر من کاملاً نژادپرستانه و حتی محکوم بود:
اين بدبخت‌ها را تمام جهان سال‌های سال ول کرده بود به امان خدا. اينها اگر در جنگل بزرگ می‌شدند فوقش يک انسان بدوی وحشی می‌شدند. اما الان بيچار‌ه‌ها قدرت عقلشان از انسان بدوی هم کمتر است، ‌اما به جديدترین تکنولوژی‌های نظامی دسترسی دارند. چه معجون مخربی می‌شود عقل گنجشکی و زور فيلی

۱۶ اسفند ۱۳۸۰

بله! پسزمينهُ لينكدوني اثر Mondrian است. امروز هم روز به اصطلاح تولدش است. البته پسزمينه درست كردن آسان هم نيست مگر با Gimp.
ديگر اين که اين مطلب را در يک وبلاگ فرنگی ديدم و به فراخور حال ترجمه اش کردم:

شايد برای آريل شارون و ياسر عرفات جالب باشد که به داستان زير از کتاب «شب‌های انباری» نوشته آولوس گاولوس توجه کنند:

پيرزنی به درگاه تارغينيوس سوپربوس، آخرين شاه رُم شرفياب شد و ۹ کتاب پيشگويی را با قيمتی گزاف به او عرضه کرد. شاه به او خنديد چون پيرزن به نظرش ديوانه می‌رسيد. پس پيرزن ۳ کتاب از آن ۹ تا را در شعله‌ای که در تالار روشن بود افکند و آنگاه ۶ کتاب مانده را به همان قيمت گزاف به شاه عرضه کرد. اين بار خندهِ شاه حتی از بار پيش هم بيشتر بود ولی پيرزن در کمال آرامش ۳ کتاب ديگر را هم سوزاند و اين بار ۳ کتاب را به شاه عرضه کرد باز به همان قيمت اول. اين بار شاه ۳ کتاب را می‌خرد و پيرزن هم می‌رود و ديگر هم ديده نمی‌شود. اين کتاب‌ها را بعدها «سيبِلين» می‌خوانند و بزرگان دين از آن‌ها در مواقع ضروری استفاده می‌کردند.

اولاً که يکی از دوستان که نام نمی‌برم، البته ايشان سرور ما هستند و ما به ايشان ارادت کلی داريم و معيار مبارزه با ارتجاع هم ايشانند، فرموده بودند که لزوماً کارنامه حقوق بشر آمريکا از ايران سياه‌تر نيست و غيره. خواستم بگم که منظور من هم لزوماً اين نبود اما آمريکا ديگر آن‌قدر معصوم نيست که بيايد برای هر کسی نامه اعمال بيرون بدهد. ای بابا!
همه با هم به بيانات گهربار زيراز حضرت آقا مك كارتي در باب كمونيستهاي پست توجه ميكنيم:

conspiracy of infamy so black that, when it is finally exposed, its principals shall be forever deserving of the maledictions of all honest men.

برگرفته از
Venona: Decoding Soviet Espionage in America, by H. Klehr & J. E. Haynes

۱۵ اسفند ۱۳۸۰

اگر دستتون به نسخه جديد قديميترين براوزر يعني Lynx رسيد حتما چندتا از اين وبلاگهاي يونيكد رو باهاش نيگا كنين! بدجنس ميتونه تا حد خوبي بخونه! مثلا همين متن رو اينطوري نشون ميده:

a+gfr+ d+s+t+t+w+n+ b+h+ n+s+x+h+ g+d+y+d+ q+d+y+m+y+t+r+y+n+ b+r+a+w+z+r+ y+e+n+y+ Lynx r+s+y+d+ hkt+m+a+ tcn+d+t+a+ a+z+ a+y+n+ w+b+l+a+gfh+a+y+ y+w+n+y+k+d+ r+w+ b+a+h+a+sn n+y+gfa+ k+n+y+n+! b+d+g+n+s+ m+y+t+w+n+h t+a+ hkd+ x+w+b+y+ b+x+w+n+h+! m+tkl+a+ h+m+y+n+ m+t+n+ r+w+
a+y+n+tjw+r+y+ n+snw+n+ m+y+d+h+:


اين فيلم آيريس رو هم ديشب ديديم، در مورد اين يارو آيريس مورداک فيلسوف و نويسندهِ ايرلندی‌تبارِ که آخر عمری آلزايمر گرفته و غيره. البته نقش جوانيش رو خانم وينسلت بازی می‌کرد. بامزه‌ترين جاش اون‌جايی هست که اين خانم مسن با اون همه تشکيلات و احترام در عالم فراموشی می‌زنه به خيابونای لندن و عين اين Homelessها ول می‌گرده! البته من خيلی از اين مريضی‌های روانی عجيب‌وغريب می‌ترسم. به نظر خودم ای آدما مکانيک کوانتيک رو آخر می‌فهمن اما طرز کار ذهن رو نه!

۱۴ اسفند ۱۳۸۰

آخر بوزينگی هم حدی دارد! اصلا هر چيزی حدی دارد. کارمان به جايی رسيده است که بزرگترين لجنمال کنندهِ حقوق بشر در دنيا يعنی همين همسايهِ جنوبی ما ( به همان حالت بخوانيد که اسم عربستان را می‌خوانيد، خدا عوضتان بدهد) برای وطن عزيزمان گزارش حقوق بشر می‌ورجد.

نگاه کنيد، نه تو رو خدا توجه کنيد، هر چه در اين گزارش در مورد ايران نوشته شده به راحتی به آمريکا هم می‌خورد، تازه به مراتب بدترش به علاوهِ affirmative action و نسل‌کشی‌ها! حالا باز می‌گين هپلی شلوغ نکن! می‌گين اينا تکراريه! بی لياقتا!

البته گزارش جالبي هست، به خصوص آخراش.

۱۳ اسفند ۱۳۸۰

سبيلم كمي شور شده است. البته بدانيد كه در آمريكاي شمالي سبيل گذاشتن كم كاري هم نيست.
مگر نه اين که سرانجام اين زندگی جز مرگی با خفت و خاری نيست و وانفسای حيات هم چيزی به جز تحمّل بی‌خبری و درد و کسالت و عادت و انتظار و تبعيد و تمارض نيست و لذت‌های آن را هم به فرض وجود، حتی با پول هم نمی‌شود خريد؟ پس چرا درنگ؟ چرا ترديد؟ چرا افتادن؟ همين الان هم می‌توانيد: طلبه شويد!
« من نميدانم! اين مردک مسخره، همين جوان ابله، همين آقای رئيس جمهور ايالات متحدهِ حالا نام نمی برم کجا، از آن صاحب منصب قبلی خويش درس عبرت نگرفته! حالا پس‌فردا يک مونيکای ديگر پيدا شد نگوييد اين بندهِ حقير تذکر ندادم. حالا در کشور خودمان اين نهضت آزادی هم بترسد شرم بکند، همين آزادی است که نتيجه‌اش رسوايی است »

جملات بالا را همان شخص که نام نمی‌برم گفته! قبول دارم لوس بود.

۱۲ اسفند ۱۳۸۰

جای ملت خالی ديشب عجب قليونی کشيديما! تازه بعد همش يه ماه! نمی‌دونم چه کار کنم که يکی برای خونه جور کنم.
آزمايش کاملی از روش‌های انجام شده! چون به آقا مهرداد ارادت داريم و تازه همسايه هم هستيم و از بچگی هم اين روزبه رو می‌شناسيم، ديگر خيلی ساده از اديتور FarsiTex استفاده می‌کنيم و هی «ی» آشغالی تايپ نمی کنيم، بی‌هم باهممان هم درست شد!
چون كار دارم فقط سريع بگويم كه اگر با جاز حال ميكنيد، Claude Bolling: Suite for Cello & Jazz Piano Trio بد نيست.

۱۱ اسفند ۱۳۸۰

برای وبلاگم فال گرفتم. حال کنید:

آنان کـه خاک را به نظر کيميا کـنـند
آيا بود که گوشه چشمي به ما کـنـند
دردم نهـفـتـه بـه ز طـبيبان مدعي
باشد کـه از خزانـه غيبم دوا کـنـند
مـعـشوق چون نقاب ز رخ در نمي‌کشد
هر کـس حـکايتي به تصور چرا کنـند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
آن بـه که کار خود به عنايت رها کنـند
بي معرفت مباش که در من يزيد عشـق
اهـل نـظر معامـلـه با آشـنا کنند
حالي درون پرده بسي فـتـنـه مي‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کـنـند
گر سنـگ از اين حديث بنالد عجـب مدار
صاحـب دلان حکايت دل خوش ادا کنـند
مي خور که صد گـناه ز اغيار در حـجاب
بـهـتر ز طاعـتي که به روي و ريا کنند
پيراهـني کـه آيد از او بوي يوسـفـم
ترسـم برادران غيورش قـبا کـنـند
بـگذر بـه کوي ميکده تا زمره حـضور
اوقات خود ز بـهر تو صرف دعا کـنـند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خير نـهان براي رضاي خدا کـنـند
حافـظ دوام وصـل ميسر نـمي‌شود
شاهان کـم التـفات به حال گدا کنـند

حالا اگر ممکنه بیشتر این وبلاگ رو نیگا کنید!
خوب همانطور که ملاحظه می فرمائید (اشکال از براوزر نیست لطفا دست به encoding نزنید) اوضاع وبلاگدونی بهتر شده! چه بهتر!

۱۰ اسفند ۱۳۸۰