۱۱ اسفند ۱۳۸۰

برای وبلاگم فال گرفتم. حال کنید:

آنان کـه خاک را به نظر کيميا کـنـند
آيا بود که گوشه چشمي به ما کـنـند
دردم نهـفـتـه بـه ز طـبيبان مدعي
باشد کـه از خزانـه غيبم دوا کـنـند
مـعـشوق چون نقاب ز رخ در نمي‌کشد
هر کـس حـکايتي به تصور چرا کنـند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
آن بـه که کار خود به عنايت رها کنـند
بي معرفت مباش که در من يزيد عشـق
اهـل نـظر معامـلـه با آشـنا کنند
حالي درون پرده بسي فـتـنـه مي‌رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کـنـند
گر سنـگ از اين حديث بنالد عجـب مدار
صاحـب دلان حکايت دل خوش ادا کنـند
مي خور که صد گـناه ز اغيار در حـجاب
بـهـتر ز طاعـتي که به روي و ريا کنند
پيراهـني کـه آيد از او بوي يوسـفـم
ترسـم برادران غيورش قـبا کـنـند
بـگذر بـه کوي ميکده تا زمره حـضور
اوقات خود ز بـهر تو صرف دعا کـنـند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خير نـهان براي رضاي خدا کـنـند
حافـظ دوام وصـل ميسر نـمي‌شود
شاهان کـم التـفات به حال گدا کنـند

حالا اگر ممکنه بیشتر این وبلاگ رو نیگا کنید!

هیچ نظری موجود نیست: