- This is Sergeant Martin, from Toronto Metropolitan Police Department.
- (frightened) Ah...Ok?!
- We are inquiring about a person called Bom Dong.
- Whom?
- D - O - N -G, Dong?
- I don't know anyone of the name.
- There is no one of that name in that residence?
- No.
- Thanks for your cooperation.
۹ تیر ۱۳۸۱
ديشب كه كلي با اميد و آرزو خوابيدهبودم كه فردا بازي فينال رو ببينم ساعت 2:40 دقيقه تلفن زنگ زد (حالا شايد كسي ميخواسته لودگي كنه من نميدونم)
محکوميت کامل؟
الان نشستم و دارم به Radio Phish Fest گوش میکنم. Phish اونقدر هم بد نيست، راستش رو بخوايد خيلی هم خوب هست. اونی که من گوش میکنم از راديوی اينترنتی هست. البته گروهش چند سال پيش از هم پاشيده و از دور مسابقات حذف شده...
ديگر هم اينکه علت کمتر نويسی هپلی آمادهکردن خودش بود برای اين آزمون دکتری، و تهيه سمينار و بساطهای ديگر. تازگی ها هم به قول کاپيتان در 911 (بخش اورژانس) هم کاری پيدا کردهايم که اعصاب برای من نگداشته...
حالا بگذريم. امروز از خانه تا مدرسه با دوچرخه اومدم، دوچرخهسواری بعد از هزار سال خيلی کيف میدهد.
چند وقت پيش توی يک منطقهای در هند يک شب برق رفته بوده، بعد از ۹ ماه آمار تولد آنها در آن منطقه برای حدود يک ماه دو برابر شده.
الان نشستم و دارم به Radio Phish Fest گوش میکنم. Phish اونقدر هم بد نيست، راستش رو بخوايد خيلی هم خوب هست. اونی که من گوش میکنم از راديوی اينترنتی هست. البته گروهش چند سال پيش از هم پاشيده و از دور مسابقات حذف شده...
ديگر هم اينکه علت کمتر نويسی هپلی آمادهکردن خودش بود برای اين آزمون دکتری، و تهيه سمينار و بساطهای ديگر. تازگی ها هم به قول کاپيتان در 911 (بخش اورژانس) هم کاری پيدا کردهايم که اعصاب برای من نگداشته...
حالا بگذريم. امروز از خانه تا مدرسه با دوچرخه اومدم، دوچرخهسواری بعد از هزار سال خيلی کيف میدهد.
چند وقت پيش توی يک منطقهای در هند يک شب برق رفته بوده، بعد از ۹ ماه آمار تولد آنها در آن منطقه برای حدود يک ماه دو برابر شده.
۴ تیر ۱۳۸۱
۳۱ خرداد ۱۳۸۱
با اين که اوضاع به هم ريخته ولی اينقدر Perl ياد گرفتم که تمام جنگ و صلح رو بريزم توی يک برنامه و حساب کنم که هر کلمه چند بار تکرار شده است. بعد از تمام اين کلمات آماری درست کردم که تعداد کلمات را بر حسب اندازه آنها نشان میداد. مثلا تعداد کلمات ۳حرفی ۱۴۲۰۴۸تا بود و غيره... بعد نمودار آن را رسم کردم که همينجا مشاهده میفرماييد. گفته میشود هر چه شيب قسمت خطی نمودار بيشتر باشد نويسنده بیسواد تر است. حالا اگر وقت كردم اين كار رو با چند كتاب كلفت ديگه هم ميكنم كه مقايسه كنيم. حالا باز شما بگين تبليغاته ولي ميگن كه زبون انگليسي به طور ميانگين تو اين آزمايش سربلند تر از زبوناي ديگه شده حتي از آلماني كه كلمههاي خيلي گنده داره!
۳۰ خرداد ۱۳۸۱
۲۹ خرداد ۱۳۸۱
اوضاع به هم ريخته بدجور! اين چند روز حال نداشتم ... الان هم ندارم.
بدترين فيلمی که تا به حال تو کانادا ديدم رو ديشب ديدم: Star Wars II: Attack of The Clowns. هرگز نبينيدش...وقتی ديالوگهای عاشقانش شروع میشد، نصف سالن داشتند بلند بلند میخنديدند.
اما ... اولش توی سينما تبليغ Matrix: Reloaded رو نشون دادند كه بسيار در حد بود، به خصوص وقتی موسيقی RATM: Wake Up تمام سالن را تکون میداد.
بدترين فيلمی که تا به حال تو کانادا ديدم رو ديشب ديدم: Star Wars II: Attack of The Clowns. هرگز نبينيدش...وقتی ديالوگهای عاشقانش شروع میشد، نصف سالن داشتند بلند بلند میخنديدند.
اما ... اولش توی سينما تبليغ Matrix: Reloaded رو نشون دادند كه بسيار در حد بود، به خصوص وقتی موسيقی RATM: Wake Up تمام سالن را تکون میداد.
۲۲ خرداد ۱۳۸۱
بگذاريد مطلبی بگويم، اين را به تازگی در شماره قبلی Harper's Magazine ديدم: کسی که برای بار اول در سال ۱۹۵۰ اتحاد صنايع معادن آهن و فولاد آلمان و فرانسه را پيشنهاد کرد، روبرت شومان از اهالی آلزاس بود که در جنگ اول جهانی برای آلمانیها و بعد در جنگ دوم در طرف فرانسویها جنگيده بود. او که وزير امور خارجه و بعد نخستوزير فرانسه شد، هدفش از اين اتحاد جلوگيری از جنگ دوباره در اروپا بود، چون به نظرش (که چه بسا اگر کمونيسم در کار نبود، بسيار مهم هم بود) اگر آلمان و فرانسه منبع فولادشان مشترک میبود، هرگز نمیتوانستند يواشکی اسلحه جمع کنند و پدر مردم يکديگر را در بياورند...از همينجا بود که اتحاديه اروپا شروع شد.
اما جهانیشدن (globalization) هم در حقيقت به زمان NAFTA و گسترش ارتباط اقتصادی آمريکا با چين در زمان جرج بوش سابق برمیگردد، که اينها هم مثل همان يارو گفتند، ما میرويم با چينیها دوست میشويم و از نيروی کار آنها استفاده میکنيم که هم آنها و مردمشان با ما خوب بشوند و هم اينکه از نظر اقتصادی آنها را کنترل بکنيم.
عقلشان نرسيد که الان در حقيقت اين چين، تايوان و مکزيک هستند که اقتصاد آمريکا را کنترل میکنند، کافی است تايوان يک هفته توليد نکند تا اين که شرکت معظم DELL کلکش کنده شود، چون هرچند باور نکردنی (برای ما که مدل توليد ايرانی را داريم)، انبار DELL فقط برای ۲ روز کفاف میدهد. بيچارهها! مگر نديديد که Enron چی شد، تازه وضع شرکتهای توليدی بسيار بدتر است.
اما جهانیشدن (globalization) هم در حقيقت به زمان NAFTA و گسترش ارتباط اقتصادی آمريکا با چين در زمان جرج بوش سابق برمیگردد، که اينها هم مثل همان يارو گفتند، ما میرويم با چينیها دوست میشويم و از نيروی کار آنها استفاده میکنيم که هم آنها و مردمشان با ما خوب بشوند و هم اينکه از نظر اقتصادی آنها را کنترل بکنيم.
عقلشان نرسيد که الان در حقيقت اين چين، تايوان و مکزيک هستند که اقتصاد آمريکا را کنترل میکنند، کافی است تايوان يک هفته توليد نکند تا اين که شرکت معظم DELL کلکش کنده شود، چون هرچند باور نکردنی (برای ما که مدل توليد ايرانی را داريم)، انبار DELL فقط برای ۲ روز کفاف میدهد. بيچارهها! مگر نديديد که Enron چی شد، تازه وضع شرکتهای توليدی بسيار بدتر است.
۲۱ خرداد ۱۳۸۱
چقدر بعضیها ساده(بخوانيد Naive) اند! بابا اين emailهايی که نوشته برای مردم بفرستيد پولدار میشويد، همه خالیبندی اند. برويد از زور بازوی خودتان نان بخوريد. اين نامه ها همشون با BCC يک کپی هم به فرستنده اصلی میرود و در نهايت يک عالمه آدرس email جمع میشوند که میفروشند به اين spammerها. ناسلامتی عقلتان اغلب از هويج بيشتر است! ای وای بر شما!
۲۰ خرداد ۱۳۸۱
نديدم خواب.
يک چيز خفن پيدا کردم که هم برای اسکناسهای آمريکايی و هم کانادايی کار میکند:
فرض کنيد شما يک اسکناس داريد، که میخواهيد سرنوشت آن را دنبال کنيد. مثلا يک اسکناس ۲۰ دلاری کانادايی، از سری ۱۹۹۱ با شماره سريال EIR5995865.
به سايت اسكناس دنبالكني كانادايي وصل میشويد.
در آن کد پستی خود و مشخصات اسکناس را وارد میکنيد.
بعد گوشه اسکناس آدرس سايت را مینويسيد، تا شايد کس ديگری هم همين کار را تکرار کند.
نوع آمريکايی اين سايت هم اينجا است.
قابل توجه هودر که دنبال اين است که مردم چه کار میکنند.
يک چيز خفن پيدا کردم که هم برای اسکناسهای آمريکايی و هم کانادايی کار میکند:
فرض کنيد شما يک اسکناس داريد، که میخواهيد سرنوشت آن را دنبال کنيد. مثلا يک اسکناس ۲۰ دلاری کانادايی، از سری ۱۹۹۱ با شماره سريال EIR5995865.
به سايت اسكناس دنبالكني كانادايي وصل میشويد.
در آن کد پستی خود و مشخصات اسکناس را وارد میکنيد.
بعد گوشه اسکناس آدرس سايت را مینويسيد، تا شايد کس ديگری هم همين کار را تکرار کند.
نوع آمريکايی اين سايت هم اينجا است.
قابل توجه هودر که دنبال اين است که مردم چه کار میکنند.
۱۹ خرداد ۱۳۸۱
خواب ديدم:
مضمون:
۱. توی اين خواب اولش من توی يک بازداشتگاه پزشک بودم و خيلی مهربون و باحال بودم و روزی يکی دو نفر از زندانيارو به بهانه اينکه «اينا مريضن بايد برن بيرون درمان بشن میفرستادم برن» بعد يه روز يکی از نگهبانا اومد پيشم، من خيلی ترسيدم فکر کردم که الان میخواد پته منو بريزه رو آب، بعد ولی گفت که اشتباهب باعث شده يکی از زندانيا بره و الان آمارش کم اومده، بعد خواهش کرد که اگه اشکالی نداره، من اونو توی ليست اونايی که برای درمان آزاد میشن بگذارم که من هم با کلی منت قبول کردم.
۲. بعد فرداش دو نفر اومدن اونجا گفتن که دانشجو هستن و استاد راهنماشون ۲۵۰۰۰ دلار داده ميده بهشون اگه يکی از تابلوهايی که توی موزه بازداشتگاه(!) هست رو براش ببرن، و گفتن که اگه اونو براشون بکنم بهم ۸۰۰۰ دلار ميدن و منم رفتم فوری اونو کندم و بهشون دادم.
۳. بعدش ديدم که رفتم و توی درياچه اروميه شنا کردم ...
۴. بعدش يه جا با دوستام (که نميشناختمشون) نشسته بوديم و يکی از اونها هی يه عکسهای عجيبی گرفته بود که توش يه آدمهايی و چيزايی بودن، بعد هی ميپرسيد که شما درک میکنين که اينا چقدر باحال هستند؟ بعد من هی نگاه میکردم و نمیفهميدم، آخرش يه عکسی نشون داد از يه عده آدم که تکی، جفتی و فوقش ۳ تايی نشسته بودن، که من يه دفعه فهميدم که منظورش چيه، که البته غلط بود: «اول يه کسی يا چيزی مياد يه جايی میشينه، بعد يکی مياد کنارش میشينه، يا ميره جدا، نفر بعدی مياد کنار اون میشينه يا ميره اون يکی دست اون اوليه میشينه و الی آخر ... اينجوری هيچ وقت بيشتر از ۳ تا کنار هم نمیشينن چون يه دافعهای وجود داره!» بعد همين که حرف عدد ۳ چند بار مطرح شد، يه دختری که کنارمون بود غش کرد و بردنش...
۵. بعد ما رفتيم بالا سر دختره که يه عده ديگه هم اونجا بودن، و اونا خيلی در گوشی به ما گفتن که اين دختره به کلمه عدد «سه» حساسه و اگه زيادتر از يه حدی بشنوه بیهوش ميشه!
تلفن زنگ زد و بيدار شدم.
مضمون:
۱. توی اين خواب اولش من توی يک بازداشتگاه پزشک بودم و خيلی مهربون و باحال بودم و روزی يکی دو نفر از زندانيارو به بهانه اينکه «اينا مريضن بايد برن بيرون درمان بشن میفرستادم برن» بعد يه روز يکی از نگهبانا اومد پيشم، من خيلی ترسيدم فکر کردم که الان میخواد پته منو بريزه رو آب، بعد ولی گفت که اشتباهب باعث شده يکی از زندانيا بره و الان آمارش کم اومده، بعد خواهش کرد که اگه اشکالی نداره، من اونو توی ليست اونايی که برای درمان آزاد میشن بگذارم که من هم با کلی منت قبول کردم.
۲. بعد فرداش دو نفر اومدن اونجا گفتن که دانشجو هستن و استاد راهنماشون ۲۵۰۰۰ دلار داده ميده بهشون اگه يکی از تابلوهايی که توی موزه بازداشتگاه(!) هست رو براش ببرن، و گفتن که اگه اونو براشون بکنم بهم ۸۰۰۰ دلار ميدن و منم رفتم فوری اونو کندم و بهشون دادم.
۳. بعدش ديدم که رفتم و توی درياچه اروميه شنا کردم ...
۴. بعدش يه جا با دوستام (که نميشناختمشون) نشسته بوديم و يکی از اونها هی يه عکسهای عجيبی گرفته بود که توش يه آدمهايی و چيزايی بودن، بعد هی ميپرسيد که شما درک میکنين که اينا چقدر باحال هستند؟ بعد من هی نگاه میکردم و نمیفهميدم، آخرش يه عکسی نشون داد از يه عده آدم که تکی، جفتی و فوقش ۳ تايی نشسته بودن، که من يه دفعه فهميدم که منظورش چيه، که البته غلط بود: «اول يه کسی يا چيزی مياد يه جايی میشينه، بعد يکی مياد کنارش میشينه، يا ميره جدا، نفر بعدی مياد کنار اون میشينه يا ميره اون يکی دست اون اوليه میشينه و الی آخر ... اينجوری هيچ وقت بيشتر از ۳ تا کنار هم نمیشينن چون يه دافعهای وجود داره!» بعد همين که حرف عدد ۳ چند بار مطرح شد، يه دختری که کنارمون بود غش کرد و بردنش...
۵. بعد ما رفتيم بالا سر دختره که يه عده ديگه هم اونجا بودن، و اونا خيلی در گوشی به ما گفتن که اين دختره به کلمه عدد «سه» حساسه و اگه زيادتر از يه حدی بشنوه بیهوش ميشه!
تلفن زنگ زد و بيدار شدم.
۱۷ خرداد ۱۳۸۱
خواب ديدم:
مضمون: در اين خواب من يه ميمون بودم، البته توی خواب فکر میکردم که دارم يه ميمونو دنبال میکنم. من يک صاحب داشتم که خيلی آدمه باحالی بود و برای اين که به دوستاش (که من هپلی هم جزوشونه) پز بده که من چه ميمون باهوشیام، يه اسکناس درشت بهم داد و گفت: «ميری با اين پول توی کازينو قماربازی میکنی و دوبرابرش میکنی مياری اينجا!» بعد من رفتم به کازينو با اون دستهای ميمونيم با هزلر زحمت در کازينو رو باز کردم و بعد هم همونجوری درشو بستم و رفتم سراغ اولين ميز که يک عده آدم جدی با لباس فراک و پاپيون داشتن سرش بازی میکردند و پول رو، همين که دور بازيشون تموم شد گذاشتم روی ميزشون. بعد همشون به من که پايين ميز بودم چارچشمی نگاه میکردند که من زدم روی اسکناس که يعنی شروع کنيم. دست اول روی تمام پولهام بازی کردم و دوبرابر کردمشون و اومدم بيرون.
مضمون: در اين خواب من يه ميمون بودم، البته توی خواب فکر میکردم که دارم يه ميمونو دنبال میکنم. من يک صاحب داشتم که خيلی آدمه باحالی بود و برای اين که به دوستاش (که من هپلی هم جزوشونه) پز بده که من چه ميمون باهوشیام، يه اسکناس درشت بهم داد و گفت: «ميری با اين پول توی کازينو قماربازی میکنی و دوبرابرش میکنی مياری اينجا!» بعد من رفتم به کازينو با اون دستهای ميمونيم با هزلر زحمت در کازينو رو باز کردم و بعد هم همونجوری درشو بستم و رفتم سراغ اولين ميز که يک عده آدم جدی با لباس فراک و پاپيون داشتن سرش بازی میکردند و پول رو، همين که دور بازيشون تموم شد گذاشتم روی ميزشون. بعد همشون به من که پايين ميز بودم چارچشمی نگاه میکردند که من زدم روی اسکناس که يعنی شروع کنيم. دست اول روی تمام پولهام بازی کردم و دوبرابر کردمشون و اومدم بيرون.
۱۶ خرداد ۱۳۸۱
خيلی از ما زياد فکر میکنيم. خيلی از ما با وجود دقتی که بعضا به خاطر نوع درسهايی که خونديم، در وجود ما پيدا شده گاهی اوقات فکرهايی که میکنيم رو با چيزی که بهش منطق ارسطويی( بخوانيد منطق رياضی) ميگند، خيلی ساده قاطی میکنيم و نگاه نمیکنيم که چه چيزايی روی ذهنمون سايه انداخته که اغلب باعث میشه با وجود دقت و موشکافی ما در استدلال مزخرف بگيم و حتی سر مون رو هم يک کم کج نکنيم که ببينيم که تمام دنيايی که اطرافمون هست بر اساس بیمنطقی، دروغ، خرافات، افسانهها، لالايیها، عقايد کجوکوله، سبزیخوردن و بسياری ديگه از چيزها تشکيل شده که در تمامشون هم که بگرديم اثری از دقت و ساختار منسجم نمیشه ديد و برای همين ذهنمون که خودش هم جزيی از همين دنيای بیمنطق و غيرعقلانيه از اين دنيا انتقام میگيره و به اون لباس تيره ساختار و فرم رو میپوشونه که فقط و فقط هم آدمای عاقل میبيننش. شايد يه روزی همه اين مهندسا و دکترا و بادمجوندورقاب چينها و معلمها و سياستمدارها بفهمند که علم روش نمیشناسد چون انسان روش نمیشناسد. شايد يه روزی باز هم در مورد نسبیگرايی و منافعی که حتی برای ذهن انسانی داره بيشتر بنويسم.
خواب ديدم. مضمون: «که قراره در يک کنسرت موسيقی ايرانی بنوازم و قرار هم هست که ترومپت بنوازم و بلد هم نبودم ولی آخر ديدم که ترومپب رو به لبم بردم و زدم» البته اين خواب پر از جزييات بود که باعث شد مغزم سر صبح جدا داغ کنه.
۱۵ خرداد ۱۳۸۱
کيومرث هم رهسپار يک طرف ديگه از دنيا شد و شايد به اين زودیها نبينيمش...
کيومرث رو اول تو مدرسه پيدا کردم، همونی که قبلا ديوونهخونه بوده الان مدرسه شده. از ما يه چند سالی بزرگتره و قدش کمکی کوچيکتر و دلش معقول بزرگتره. بعد دوباره گم شد تا دانشگاه که ديدمش...و همونجوری باحال بود... بعد دوباره اينجا پيداش کردم که شد نقطه اميدی وسط اين همه نااميدی و باز دوباره رفت تا کی دوباره پيدا بشه ...
خوب اين هم مثلا برای ثبت در تاريخ که «همه چيز درسته»!
کيومرث رو اول تو مدرسه پيدا کردم، همونی که قبلا ديوونهخونه بوده الان مدرسه شده. از ما يه چند سالی بزرگتره و قدش کمکی کوچيکتر و دلش معقول بزرگتره. بعد دوباره گم شد تا دانشگاه که ديدمش...و همونجوری باحال بود... بعد دوباره اينجا پيداش کردم که شد نقطه اميدی وسط اين همه نااميدی و باز دوباره رفت تا کی دوباره پيدا بشه ...
خوب اين هم مثلا برای ثبت در تاريخ که «همه چيز درسته»!
۱۳ خرداد ۱۳۸۱
نياگارا و ..
يکشنبه(تعطيل) بعدازظهر ساعت ۳ تلفن ناگهانی به محل کار:
-میرويم نياگارا.
-ها؟
-قرارت رو بهم بزن!
-ها؟ باشه.
در ماشين شورلت سفيد، در حال دور زدن درياچه اونتاريو. هپلی از يک کشتی قديمی عکس میگيرد.
شهر «نياگارای کنار درياچه» در حال خوردن مرغ، هپلی عکس میگيرد. آن ور رودخانه نياگارا، درست جايی که به درياچه میريزد، ساخلوی قديمی آمريکايیها از زمان جنگ استقلال با پرچمهای آمريکا و انگليس و يک پرچم سفيد کنارشان. چه برادرانه و صلحآميز.
خريد از يک حراجی گاراژ. جمع کردن برگ مو. فضله چند مرغ دريايی در کنارمان فرود میآيد.
يک بالون که روی آن نوشته: «من قلب ن ی»
ساحت مقدس آبشار نياگارا، پهنترين آبشار دنيا! آخر جا! فشار آب بینهايت! از طرف کانادا اگر نديديد، هيچ نديدهايد. اصلا بهتر که نبينيد و گر نه مثل من دهنتان باز میماند! آبش هم رنگ سبز بلوری دارد! همين و همين!
دم کازينو جلويمان را میگيرند چون کارت شناسايی نداريم. دوستانمان میروند و مبلغی میبازند و سر حال و قبراغ بر میگردند چون به هوای کازينوها اکسيژن اضافه میکنند تا مردم احيانا خدای نکرده خسته نشوند و بروند!
آتشبازی! بابا ديگه من دهنم باز مونده بود.
ساعت ۲ صبح دوشنبه خواب در خانه
يکشنبه(تعطيل) بعدازظهر ساعت ۳ تلفن ناگهانی به محل کار:
-میرويم نياگارا.
-ها؟
-قرارت رو بهم بزن!
-ها؟ باشه.
در ماشين شورلت سفيد، در حال دور زدن درياچه اونتاريو. هپلی از يک کشتی قديمی عکس میگيرد.
شهر «نياگارای کنار درياچه» در حال خوردن مرغ، هپلی عکس میگيرد. آن ور رودخانه نياگارا، درست جايی که به درياچه میريزد، ساخلوی قديمی آمريکايیها از زمان جنگ استقلال با پرچمهای آمريکا و انگليس و يک پرچم سفيد کنارشان. چه برادرانه و صلحآميز.
خريد از يک حراجی گاراژ. جمع کردن برگ مو. فضله چند مرغ دريايی در کنارمان فرود میآيد.
يک بالون که روی آن نوشته: «من قلب ن ی»
ساحت مقدس آبشار نياگارا، پهنترين آبشار دنيا! آخر جا! فشار آب بینهايت! از طرف کانادا اگر نديديد، هيچ نديدهايد. اصلا بهتر که نبينيد و گر نه مثل من دهنتان باز میماند! آبش هم رنگ سبز بلوری دارد! همين و همين!
دم کازينو جلويمان را میگيرند چون کارت شناسايی نداريم. دوستانمان میروند و مبلغی میبازند و سر حال و قبراغ بر میگردند چون به هوای کازينوها اکسيژن اضافه میکنند تا مردم احيانا خدای نکرده خسته نشوند و بروند!
آتشبازی! بابا ديگه من دهنم باز مونده بود.
ساعت ۲ صبح دوشنبه خواب در خانه
اشتراک در:
پستها (Atom)