۱۳ خرداد ۱۳۸۱

نياگارا و ..


يکشنبه(تعطيل) بعدازظهر ساعت ۳ تلفن ناگهانی به محل کار:

-می‌رويم نياگارا.

-ها؟

-قرارت رو بهم بزن!

-ها؟ باشه.



در ماشين شورلت سفيد، در حال دور زدن درياچه اونتاريو. هپلی از يک کشتی قديمی عکس می‌گيرد.


شهر «نياگارای کنار درياچه» در حال خوردن مرغ، هپلی عکس می‌گيرد. آن ور رودخانه نياگارا، درست جايی که به درياچه می‌ريزد، ساخلوی قديمی آمريکايی‌ها از زمان جنگ استقلال با پرچم‌های آمريکا و انگليس و يک پرچم سفيد کنارشان. چه برادرانه و صلح‌آميز.


خريد از يک حراجی گاراژ. جمع کردن برگ مو. فضله چند مرغ دريايی در کنارمان فرود می‌آيد.


يک بالون که روی آن نوشته: «من قلب ن ی»


ساحت مقدس آبشار نياگارا، پهن‌ترين آبشار دنيا! آخر جا! فشار آب بی‌نهايت! از طرف کانادا اگر نديديد، هيچ نديده‌ايد. اصلا بهتر که نبينيد و گر نه مثل من دهنتان باز می‌ماند! آبش هم رنگ سبز بلوری دارد! همين و همين!


دم کازينو جلويمان را می‌گيرند چون کارت شناسايی نداريم. دوستانمان می‌روند و مبلغی می‌بازند و سر حال و قبراغ بر می‌گردند چون به هوای کازينوها اکسيژن اضافه می‌کنند تا مردم احيانا خدای نکرده خسته نشوند و بروند!


آتش‌بازی! بابا ديگه من دهنم باز مونده بود.


ساعت ۲ صبح دوشنبه خواب در خانه

هیچ نظری موجود نیست: