خواب ديدم:
مضمون:
۱. توی اين خواب اولش من توی يک بازداشتگاه پزشک بودم و خيلی مهربون و باحال بودم و روزی يکی دو نفر از زندانيارو به بهانه اينکه «اينا مريضن بايد برن بيرون درمان بشن میفرستادم برن» بعد يه روز يکی از نگهبانا اومد پيشم، من خيلی ترسيدم فکر کردم که الان میخواد پته منو بريزه رو آب، بعد ولی گفت که اشتباهب باعث شده يکی از زندانيا بره و الان آمارش کم اومده، بعد خواهش کرد که اگه اشکالی نداره، من اونو توی ليست اونايی که برای درمان آزاد میشن بگذارم که من هم با کلی منت قبول کردم.
۲. بعد فرداش دو نفر اومدن اونجا گفتن که دانشجو هستن و استاد راهنماشون ۲۵۰۰۰ دلار داده ميده بهشون اگه يکی از تابلوهايی که توی موزه بازداشتگاه(!) هست رو براش ببرن، و گفتن که اگه اونو براشون بکنم بهم ۸۰۰۰ دلار ميدن و منم رفتم فوری اونو کندم و بهشون دادم.
۳. بعدش ديدم که رفتم و توی درياچه اروميه شنا کردم ...
۴. بعدش يه جا با دوستام (که نميشناختمشون) نشسته بوديم و يکی از اونها هی يه عکسهای عجيبی گرفته بود که توش يه آدمهايی و چيزايی بودن، بعد هی ميپرسيد که شما درک میکنين که اينا چقدر باحال هستند؟ بعد من هی نگاه میکردم و نمیفهميدم، آخرش يه عکسی نشون داد از يه عده آدم که تکی، جفتی و فوقش ۳ تايی نشسته بودن، که من يه دفعه فهميدم که منظورش چيه، که البته غلط بود: «اول يه کسی يا چيزی مياد يه جايی میشينه، بعد يکی مياد کنارش میشينه، يا ميره جدا، نفر بعدی مياد کنار اون میشينه يا ميره اون يکی دست اون اوليه میشينه و الی آخر ... اينجوری هيچ وقت بيشتر از ۳ تا کنار هم نمیشينن چون يه دافعهای وجود داره!» بعد همين که حرف عدد ۳ چند بار مطرح شد، يه دختری که کنارمون بود غش کرد و بردنش...
۵. بعد ما رفتيم بالا سر دختره که يه عده ديگه هم اونجا بودن، و اونا خيلی در گوشی به ما گفتن که اين دختره به کلمه عدد «سه» حساسه و اگه زيادتر از يه حدی بشنوه بیهوش ميشه!
تلفن زنگ زد و بيدار شدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر