۸ مرداد ۱۳۸۷

فارغ‌التحصیلان چندش آور مدرسه بنت‌الهدی



از دستهایم بوی خاک به مشام می‌رسد و وقتی آنها را مشت می‌کنم استکبار بزرگی خودش را به آنها می‌کوبد و کامل غر می‌شود و راننده اش که مردی جدی اما خنده‌رو و در عین حال عصبانی‌است از آن پیاده می‌شود و با آن هیکل لیلیپوتیش لگدی به انگشتانم می‌زند و صدایی شبیه صدای ماهی مرکب که در آب کلردار استخر مجموعه ورزشی آرارات غوطه بخورد از دهانش خارج می‌شود. به او وقعی نمی‌نهم و بی حوصله تلنگری به او می‌زنم که جا‌خالی می‌دهد و این‌بار گوشه انگشت میانیم را گاز می‌گیرد که اثری ندارد (یا اگر داشته باشد خودتان تشبیهش کنید) ولی به او می‌گویم: «اگر می‌دانستی این انگشت کجا رفته بود که از اوج لذت روی زمین ولو می‌شدی!» و او را درون استکبارش می‌کنم و در صندوق اجاره‌خانه می‌اندازم.

هنوز از دستانم بوی خاک می‌آید. آنها را باز می‌کنم که کف آن‌ها را ببینم. کف دستم مثل بهشتی که عاشقان و مستانش را به دوزخ برده باشند خالی است، اما کمی که دقت میکنم کف دستم مو در می‌آورد و ناخنهایم بزرگ و بلند و تیز می‌شوند. می‌فهمم که موقع کف‌گرگی زدن به مردمی است که به بهانه اخلاق همیشه در آسانسور دختران تازه بالغ را نوازش می‌کنند و مردمی که به هوای روشنی‌فکرشان از حداقل شعورشان گذشته‌اند و فکر می‌کنند فیلم‌های دیوید لینچ را میفهمند و از دیدن اسم خودشان در اینترنت شعفی بالاتر از قلط خوردن خوک سفید در گل سیاه نثارشان میشود و مردمی که با شنیدن اسم بودا به تناسخ ایمان می‌آورند و با شنیدن اسم علی ریش در می‌آورند. کف گرگیم که هنوز بوی خاک میدهد را به شما تقدیم میکنم.

ـــــــــــ تبلیغ ــــــــــــــ

نام فیلم: اِل توپو [El Topo]
نام کارگردان: الخاندر خودوروسکی
صحنه مهم: همه صحنه ها از جمله صحنه‌ای که زن بی‌نام گلابی خارداری را با ناخنش نصف می‌کند و با زبانش شیار میوه را می‌لیسد و آن را به مارا میدهد.

[ http://www.youtube.com/watch?v=nPnZ4_OFNmg ]