۲ اسفند ۱۳۸۶

راهنمای کار با جواهرات مجازی


وقتی با دوستانتان و میمونهایشان بازی میکنید ببینید که راه تنهایی از دستان میمونی میگذرد که هر بار که از لیوان خالی می نوشد مرگی بی مایه را نظاره‌گر است. تمام توجهتان را معطوف کنید به چشمانش که با حسی عسلی و آکنده از تبانی با طبیعت به شما حس گم شدن در جنگلی غریب را القا می‌کند.

حالا برگردید و پشت سرتان را ببینید. صفی که پشت سرتان تشکیل شده پر از آدمها، حیوانات، گیاهان و اشیایی است که آشنایند اما بسیار بد‌اخلاق. سگی که زمانی بی توجه از کنارش گذشتید فریاد میکشد: «تو و من و دُمم.» و چه جدیست این سگ سبز. آن طرف‌تر یک تکه کاغذ پاره که مدتها زیر میز کارتان زندگی می‌کرد ولی یک روز در یک تصمیم آنی طعمه جاروبرقی شد دستهایی که ندارد را به حالت معنی‌داری روی شکمی که دارد میکشد و با صدایی که نمی‌شنوید مزخرفی جلف می‌گوید. آدمها اما در صف ساکتند و زیاد حرفی نمی‌زنند. آن طرفتر مطربی بلیق به شیوه پائولو کُنته روی باسن به خامه آغشته زنی میخندد و می‌خواند: «آمِریکا... آمِریکا....» و با خود میگویید حیف از آن خامه که دو نان خامه‌ای از صف بیرون میپرند و در دهانتان با لذتی آکنده از خاطرات ذوب میشوند. کاش نمیشدند چون ناگهان کرگدنی که لباس جلاد پوشیده شما را از صف بیرون میکند و به بیرون ساختمان مشایعت می‌کند. نام ساختمان «مرکز نگاهداری از طوافین» است که معنی خاصی نمی دهد.

با نگرانی در میابید که در تمام این بیابان تنها ۳ درخت مانده که میوه آنها حتی موز هم نیست.