۲۶ اسفند ۱۳۸۶

چه کسی از احمد شاملو می‌ترسد؟



دلم میخواهد یک بار هم که شده مثل اینهایی که عنکبوت غورت (قورت؟ فاک می) داده اند بنویسم. کمکی میشود که وقتی فیلمهای خودم را دیدم بتوانم آنها را بفهمم.

«چه کسی از احمد شاملو می‌ترسد؟»

نمایشی در ۳ پرده نازک

بازیگران: احمد ساحری (استاد تاریخ دانشگاه تهران) ، راحله مرکزالاسلام (همسرش و دختر رییس دانشگاه)، کامران هومندوست (استاد تازه فیزیک) و
همسرش زهره جذبه (که به حشیش میپردازد).


پرده اول: معانقه
مکان: داخلی، منزل احمد و راحله. یک در در چپ، یکی وسط و یکی در راست صحنه وجود دارند


احمد با سرعت از دری در سمت چپ به دری در طرف راست میدود. به نظر میاید که لباسی بر تن ندارد ولی حوله‌ای بر کمر دارد.

[صدایِ] راحله: «لباسهات. مهمان‌ها الان میرسند.»
[صدایِ] احمد: «بیارشون بیزحمت.»

راحله در حالی که تنها مقنعه قرمز و لباس زیر سیاهی به تن دارد یک دست کت و شلوار و پیراهن و غیره را در داخل در راستی که اکنون صدای آب دوش حمام از آن شنیده می‌شود پرت میکند و به آرامی روی صندلی می‌نشیند و لباس زنانه سبز رنگی می‌پوشد. در این حین صدای دوش قطع میشود و صدای احمد را میشنویم که می‌خواند: «تو ای خسرو خوبان، تو ای دسته چاقو، تو ای جاروی بدبو، تو ای رمز تسلسل، تو ای خوشگل بابا،‌ تو ای مزبزب خر...»
راحله لبخندزنان برای خودش ضرب میگیرد. احمد که لباس پوشیده بیرون می‌آید و کمربندش را که هنوز نبسته تاب میدهد.

احمد: «اِ! این مقنعه رو در بیار بابا. خوشت میاد انگار؟»
راحله: «یادم رفت»

راحله مقنعه را هم در می آورد و در در سمت چپ پرت میکند و سیگاری از روی میز برداشته روشن میکند. احمد در آینه کنار در خودش را وارسی میکند.

راحله: « این کامران اینا به نظرت اهل دل اند؟»
احمد: «نمیدونم. یک کمی ظاهر بچه‌مدرسه‌ای داره اما زنش رو که دیده بودم از زیبایی بهره برده بود!»
راحله: «پس شانست زده»

راحله بلند میخندد و در همین لحظه صدای زنگ می‌آید که احمد از صحنه خارج می‌شود.

[صدای] احمد: «به‌به! سلام. خوش آمدین. خواهش میکنم بفرمایید بالا.»

راحله سیگارش را با نارضایتی خاموش می‌کند و می‌ایستد و لبخندی تصنعی می‌زند.

کامران: «سلام خانوم. کامران هستم. این همسرم زهره.»
زهره:[با عشوه‌ای ملایم] «سلام.»
راحله: [با عشوه‌ای غلیظ] «سلام. خوش‌آمدین. من راحله هستم.»

کامران که از صدای راحله و اسم او و رنگ پیراهنش گیج شده دستش را دراز می‌کند که دست بدهد که راحله او را در آغوش میگیرد. راحله بعد زهره را در آغوش میگیرد ولی در محل بوسیدن دوم اشتباه می‌کند و گوشه لب زهره را می‌بوسد. کامران و احمد با هم به کفشهایشان نگاه می‌کنند.

احمد: «خوب راه طولانی بود؟»
کامران: «نه خیلی اما طول کشید.»

انگار ادامه دارد.