فقط دو چشم. مثل همه من هم تنها دو چشم دارم و همین دو چشم را هم بستهام و به سخت شدنم فکر میکنم و نمیبینم . وقتی چشمانت بسته است چیزی هم برای دیدن نیست. جایی، این وسط و آن اطراف انگار کسی آمده و مرا با کسی دیگر عوض کرده. کسی که چشمانش باز بود و میدید و میرفت و فریاد میزد و میجنگید با کسی که با چشمان بستهاش میتواند برای چیزهایی که نمیبیند بگرید و در ذهن خود قانونهایی را دنبال کند که وجود ندارند و به کسی اعمال نمیشوند.
میخندم و نمیفهمم: نمیبینم.
فکر میکنم شاید به تناسخ اعتقاد داشته باشم. به ارواح هم همینطور. آیا میشود هم به تناسخ اعتقاد داشت هم به ارواح؟ همه این تناقضها را الگوی خود کردهام و دنیایی ساختهام که در آن اخلاقیترین چیزها متناقض ترین آنهایند. در دنیایی که بودا و گوته باهم فرمانروایی میکنند، برای دیدن رنج حتی رنج خودم جایی نمانده. من از تناقض مست میشوم و با تناقض از خواب بیدار میشوم.
در نمایشی که من و اطرافیانم بازی میکنیم تماشاچی اصلی ماشین پرهیبت و عظیمی است که شامل دولت، بانکها، پلیس، همسایههای عبوس، و دانشگاه میشود و با هر بازی که انتظار میرود تحرکی به تماشاچیان بدهد، این ماشین بزرگ غرغری میکند و با بیاعتنایی تمام دیوار چهارم را میدرد و یکی از بازیگران را میبلعد و ماشین همیشه محترم است و سربلند.
میخندم و نمیفهمم: نمیبینم.
فکر میکنم شاید به تناسخ اعتقاد داشته باشم. به ارواح هم همینطور. آیا میشود هم به تناسخ اعتقاد داشت هم به ارواح؟ همه این تناقضها را الگوی خود کردهام و دنیایی ساختهام که در آن اخلاقیترین چیزها متناقض ترین آنهایند. در دنیایی که بودا و گوته باهم فرمانروایی میکنند، برای دیدن رنج حتی رنج خودم جایی نمانده. من از تناقض مست میشوم و با تناقض از خواب بیدار میشوم.
در نمایشی که من و اطرافیانم بازی میکنیم تماشاچی اصلی ماشین پرهیبت و عظیمی است که شامل دولت، بانکها، پلیس، همسایههای عبوس، و دانشگاه میشود و با هر بازی که انتظار میرود تحرکی به تماشاچیان بدهد، این ماشین بزرگ غرغری میکند و با بیاعتنایی تمام دیوار چهارم را میدرد و یکی از بازیگران را میبلعد و ماشین همیشه محترم است و سربلند.