در سرزمینی دور
در دنیای تاریک رویاهای شگرف
فراتر از خوابهای شهوانی دختران
و در آستانه کابوسهای ابدی
زنی با لحنی خشن و نیشدار
فریاد میزند.
نگاهش رها و گریخته
در هیولای ریشدار
در زن ماهیخوار لجنآلود
در گاو سه پیشانی
و در جمعی کامل
از ترسآوران حرفهای
مکث میکند.
«ایمانتان را میخواهم
و چهرههای مخوفتان را
و زور بازوهای تواناتان
و چشمان پلیدتان
تا دنیای روشن بیداران را
فتح کنیم.»
بختک قهقه میزند
بلند و سبک
و پرواز میکند
برای آخرین هشدار
به دنیای روشن بیداران
قبل از سپیده دم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر