۲۱ خرداد ۱۳۸۵

هشت و نیم



در سرزمینی دور

در دنیای تاریک رویاهای شگرف

فراتر از خوابهای شهوانی دختران

و در آستانه کابوسهای ابدی

زنی با لحنی خشن و نیشدار

فریاد میزند.



نگاهش رها و گریخته

در هیولای ریشدار

در زن ماهیخوار لجن‌آلود

در گاو سه پیشانی

و در جمعی کامل

از ترس‌آوران حرفه‌ای

مکث میکند.



«ایمانتان را میخواهم

و چهره‌های مخوفتان را

و زور بازوهای تواناتان

و چشمان پلیدتان

تا دنیای روشن بیداران را

فتح کنیم.»




بختک قهقه میزند

بلند و سبک

و پرواز میکند

برای آخرین هشدار

به دنیای روشن بیداران

قبل از سپیده دم.

هیچ نظری موجود نیست: