۴ آبان ۱۳۸۴
در میان چارپایان دوسر
این نوشته را در حالی مینویسم که از یک سو دولول مگنوم هری کالاهان به سوی بین دوچشمانم نشانه رفته
و از دیگر سو آمپول هوای پزشک احمدی در آستانه تهیگاهم آماده تزریق قرار گرفته. چشمان مضطربم
با خستگی غبارگرفتهای به تابلوی بدلی ولی هنوز دلنشین «مرگ یک فیزیکدان حرفهای» خیره شده و
دستان استخوانیم با ترقوه خودنویس دستسازم ور میرود که اعترافنامه قبل از اعدام یک اصفهانی را
به زور غلطیابی کرده و به مقامات ذیصلاح تحویل دهم. پزشک احمدی با جلافت خاصی بوسهای چرب برای
هری کالاهان میفرستد که باعث میشود هری کالاهان با شلیک گلوله ای نافذ پزشک احمدی را به درک واصل
کند. در همین لحظه گربه سیاهرنگی که اتفاقاً شبیه گربه رسول الله (هرة الرسول ام سفیان) هم هست وارد
اتاق میشود و آمپول هوا که در زمین افتاده را برداشته در تهیگاه هری کالاهان فرو میکند، که پس از
بیست دقیقه او را هم به دنبال مزدور مزبلهخوار رضاشاه به درک سفلی میفرستد. گربه با مهربانی مادرانهای
به من نگاه میکند و من هم برای تشکر خودکاری که در گوشش فرو رفته را در آورده، آن را با موهایش
پاک کرده و از آن برای تمام کردن اعترافنامه استفاده میکنم.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر