۲۸ مهر ۱۳۸۴
سینوحه پزشک مخصوص فرعون
هر وقت که از در اتاق بیرون میرفتم،
هر وقت که سگی را برای اعدام معاوضه میکردم،
هر وقت که دانه برنجی را به گنجشک برای خوردن میدادم،
هر وقت که با تمام وجود فریاد خود را فرومیخوردم،
هر وقت که مردی را به جای قاشق در دهان خود فرو میبردم،
و می بلعیدم.
هر وقت که در بستری آکنده از زیباییهای مجرد میغنودم،
و از سوزش دست تازه سوخته ام میجزیدم،
مردی
با چشمان طلایی غمناک،
با دامنی گلرنگ
به سویم هجوم میآورد و سبیلش را
به نشانه محبت در گوشهایم میفشارید
تا آستانه کری.
و زنی
با قیافهای نحیف و علیوار
با اندوهی ناشی از فریادهایی
که از سر عقدههای فروخورده روانیش
سرداده بود
به سوی من داسی پرت کرد
که چکشش در دستان من جا ماند
و کودکی
با تواضع مخصوص استادان خوشنویس مکتب گلریز
و غرور کوهنوردان سترگاندام
و تبسم
و جسارت مخصوص بدلکاران
مرا به آرامی صید کرد
و به دوستان دوشیزه اش فروخت.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر