۷ اسفند ۱۳۸۸

ریگوارا



[ادامه این]

اشکول ایکبیری که تازه به فلکه هشتم تهرانپارس رسیده بود خرش را در کنار جاده ایستاند و پیاده شد تا تلفن بزند. مطابق قانون تلفن زدن در حال خرسواری ممنوع بود.
- الو اَشخیاط؟
- اشکول تویی؟ در چه حالی؟ شنیدی اخبارو؟
- نه رفته بودم دماوند پیش ضحاک.
- سعفر جنی ریگی رو کت بسته تحویل داده.
- ریگی؟
- آره. عبدالملک بن مروان بن محول بحالنا الموسوی الروایی حبل المتینی الریگی.
- کی هست؟
- سرکرده جندالله!
- جندالله؟
- نه جُندالله منحرف.
- منو بگو که داشتم میرفتم حال این سعفر رو بگیرم.

اشخیاط از شیاطین بالا رتبه و کسی بود که روز ازل یک عفریت ساده بود اما با سرمایه گذاری روی بازار سهام گناهان به مقام شیطان الوقالی مختومقلی رسیده بود. این روزها بیشتر وقتش را در عراق و اسراییل در لباس حسین درخشان به مصرف قلیان و دوغ عرب میگذراند. اشخیاط و روح القدس از معدود افرادی بود که اشکول از آنها حرفشنوی داشت. امام اشکول به فکر فرو رفت.

----

ضحاک بعد از این‌که امام اشکول از غار رفت تمام قرصهای سردرد را خورد و به فکر فرو رفت. مشکل اصلی ِ اسیریش در کوه تنهایی بود. در چند سال اول مارها بودند که به هر حال عمری را با آنها گذرانده بود و حرف او را میفهمیدند اما وقتی خفاشهای غار به طور ناگهانی یک شب هر دو مار را کندند و خوردند، ضحاک خیلی سرخورده شد. امام اشکول هر چند‌ قرن یک‌بار رسم معرفت را به جا می‌آورد و سری به او میزد ولی کلاً تنهایی مشکل بزرگی بود.

ناگهان صدای بازی بچه‌موشها با استخوانهای مارها ساکت شد و درست روبروی ضحاک دیوار غار مثل یک در کنار رفت و مردی که هاله نوری دور سرش  را روشن کرده بود در میان آن ظاهر شد.
- تو ضحاکی؟
- آری
- پس مارهایت کو؟
- کوه؟
- مارهایت کجایند؟
- خفاشان شب مارهایم را کشتند و خوردند.
- میخوای آزاد شی؟
- شیر آزاد؟ ژاژخوایی؟
- آزاد خواهی شدن؟
-آری.

۲ نظر:

سامان گفت...

ای هپلی جان چندین ماهه هی میایم سر می زنیم ببینیم امام اشکول به سیه گیسو رسید؟ ضحاک چی شد؟ اشخیاط رو به جرم جاسوسی اعدام کردن یا نکردن؟ کلی سوال برامون ایجاد کرده این داستان. پس کی می خوای بقیه ش رو بگی؟

Amir گفت...

سلام
خيلي جالب بود
فقط چرا ديگه ادامه نداديد؟
اميدوارم باز هم بنويسيد