مگر همین شما نبودید که چند وقت پیش سر موضوع نامعلومی با من یکی و به دو میکردید؟ خوب باید بدانید که جواب شما نمرده بلکه در نزد من به طور قطع حاضر است و همین الان دارد روزی میگیرد:
ناگاه سکوت رعد آسایی بر اتاق حاکم شد و حاضرین هاج و واج به یکدیگر نگریستند. همه محو لوطی شدهبودند که در دستان انتر خود اسیر شده بود و با لذت فراوانی به چشمان فروزان انتر که بیاعتنا موز میخورد مینگریست. انتر که قلادهٔ لوطیش را در دست گرفته بود به آرامی همه موز را خورد و پوست آن را در دهان لوطی فرو کرد. سپس انتر در حالی که به وضوح شاد بود دست در جعبهای که در میان صحنه بود کرد و کفشی را از آن در آورد و بعد آن را به طرف یکی از حاضرین که بدون این که حواسش به برنامه باشد در حال نوازش پای همراه خانمش بود پرتاب کرد. میمون که انگار از این پیروزی سرمست شده بود از داخل جعبه کفشهای دیگری را هم به طرف مردم پرتاب کرد. اندازه همه کفشها ۴۴ بود. لوطی هم که از این ماجرا به هیجان آمده بود روی دیوار اتاق نوشت: «دیکتاتوری فقط دیکتاتوری تودهها. کیانو ریوز نوه شیخ فضلالله. لزب فقط لزبالله. خلیج فارس ایران محل دفن ایتام. عیسی هنوز می گرید. فاک د پلیس.»
مردم برای فرار از انتر و لوطی اول سعی کردند از اتاق خارج شوند ولی متوجه شدند که در اتاق توسط عزراییل قفل (قلف) شده است. نهنگی هم در این شلوغی از فرصت استفاده کرده بود و خودی نشان میداد چون کل صحنه ماجرا در یک جزیره رخ میداد که این جزیره هم در واقع پشت یک نهنگ خیلی بزرگ بود. همه فهمیدند که تنها راه نجات رفتن به داخل چاه وسط اتاق یا در واقع همان سوراخ بینی نهنگ است. همه به ترتیب از لبه چاه به داخل شش (جگر سفید) سر خورندند. انتر و لوطی هم سوار جعبه خالی کفش ها شدند و بر روی آب آرام آرام به دنبال قربانیان بعدیشان روانه شدند.
۱ نظر:
ممم... من یاد مرشد و مارگریتا افتادم
ارسال یک نظر