۲۹ مهر ۱۳۸۷
اگور سگور، بیا بیا بیا!
داشتن واقعی هرچیز تنها موقعی به دست میآید که توانایی نابودی آن موجود باشد [کارل امانوئل فیلیپ سباستین ماکسیمیلین مارکس] و توانایی نابودی هر چیز نهایتاً در دستان ریاست جمهور ایالات متحده یا آن مامور مخصوصش است که کدهای شلیک موشکهای هستهای را حفظ است. پس آن مامور مخصوص صاحب واقعی و آنی همه چیز است هر چند به علت این که هیچ کتابی از مارکس نخوانده از این ثروت واقعی خود بیخبر است. البته هرآینه اگر از این جمله مارکس اطلاع داشت و اصلا اگر حتی فیلمی از گروچویشان هم دیده بود، هر گز نمیتوانست از گزینش ماموران مخفی نزدیکان رئیس جمهور آمریکا عبور کند که آن کدها را به دست بیاورد.
پس دانایی به داشتن نیازمند دانایی به توانایی نابودی است. مثلا من میدانم یک (یا چند) خودکار دارم چون میدانم میتوانم این خودکار را به طرز مخوفی در دهان یکی از طرفداران فرضی مردمسالاری دینی بکنم طوری که خودکار کاملا خراب شود. اما میدانم که هیچگاه صاحب زمین و ملک نخواهم شد، چون راهی برای نابودی ملک و زمین نمیشناسم. البته برای دلداری خود و رفع این نقصان، بیشتر مردمی که صاحب زمین میشوند روی آن صاحب خانه، باغوحش و یا حتی توالت عمومی هم میشوند، چون توانایی از بین بردن آن بنا را دارند و معمولا هم اگر بخواهند لاف داشتن چیزی را بزنند لاف داشتن آن بنا را میزنند: «توالت عمومی میدان تجریش جد اندر جد به ما تعلق داشته.»
تناقضات عمیقی که داشتن و نداشتن ایجاد میکند در حقیقت یکی از سرچشمههای اصلی مارکسیسم است: [ از سرچشمههای دیگرش میتوان به علوم دقیقه، دیالکتیک تاریخی، یهودستیزی و غیره اشاره کرد.] به وضوح صاحبان اصلی یک کارخانه نساجی کارگران آن هستند که میتوانند با کار نکردن آن را نابود کنند. دیالکتیک مارکس بر خلاف دیالکتیک هگلی که توضیحیاست، پیشبردی و فعال است: کارگران با کارکردن در عین حال تضمین میکنند که چون میتوانند کار نکنند و کارخانه را نابود کنند، مالک اصلی کارخانه میمانند. مارکسیسم این نقش کارگران و در نهایت تودهها را حتی از آن هم فراتر میبرد. همه چیز به تودهها تعلق دارد چون اگر آن مامور مخصوص لعنتی نبود میتوانستند همه چیز را نابود کنند. برای درک هیچیستی (نیهیلیسم) ناملموسی که در مارکسیسم موجود است لزومی ندارد حتما اصابت تصادفی گردن تروتسکی با یک تبر در کوبا را مثال بزنیم، اما واقعا تروتسکی مثال خوبیست.