۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۷

مرغ‌ترش



این نوشته فضاسازی ندارد، شخصیت‌پردازی ندارد، به اتفاق خاصی در زمان حاضر مربوط نیست، مسئولیت اجتماعی ندارد، به اخلاق مربوط نیست، از قدرت کلمات اطلاع ندارد، زبان فارسی را بی‌ارزش می‌کند، دوگانگی ندارد، تعمیم پیدا نمیکند. حتی واقعیت هم ندارد.

درها باز اند، جز یکی.
رنگها سفیدند، جز یکی.
برگها سبزند، جز یکی.

آن در تویی،
آن رنگ تویی،
آن برگ تویی.

میدانست نادانی،
نوید داده بود:
«اگر تو بروی،
فرشتگان خشمگین
به زور به منت باز می‌آورند.»

تمام آدمهایی که در زندگی برایشان احترام، الفت، ترس، و نفرت قايل بودید را در نظر بگیرد از جادوی حضورشان چقدر میماند اگر برهنه باشند؟