۴ مرداد ۱۳۸۴

مسکین الجزایر






برگهایی از وبلاگ یک دخترخانمه ی مومنه موسوم به «مستوره»:





دیروز از سفر عمره برگشتیم و هنوز شیرینی این قربت زیر پوستم در جریان است. روز آخر که در مدینه بودیم، یکی از بچه‌ها که قرار است هفته دیگر ازدواج کند پیشنهاد کرد که به قبرستان بقیع برویم و فاتحه‌ای بخوانیم. طفلکی می‌دانم که می‌خواهد در این روزهایی که به آزمون خطیر ازدواج مانده، به حضرت فاطمه (ع) متوسل شود. اسمش «مبینا» است و قرار است با یک جوان بسیجی به اسم اردشیر، که دانشجوی سال دوم عمران دانشگاه خودمان است عروسی کند. این جوان که خیلی هم مومن است گویا از یک خانواده لاییک و لیبرال است که با ازدواجش اصلا موافق نبودند. در جریان انتخابات هم گویا پدرش دیگر او را به خانه راه نداده و مدتی است که در پایگاه بسیج قلهک زندگی می‌کند. مبینا دیروز می‌گفت که آقای احمدی خودش برای ازدواج آن‌ها از بانک برایشان وام گرفته و قرار شده که برای مهمانی هم ما برایش قیمه‌پلو درست کنیم.





انگار از موضوع منحرف شدم. خلاصه وارد قبرستان که در صحرایی پشت یک پارکینگ پر از ماشین‌های آمریکایی قرار گرفته که می‌شوی احساس غربت شدیدی وجودت را فرا میگیرد و درد ۱۴۰۰ سال دربدری و مظلومیت اهل بیت را به عینه می‌بینی. دو سه شرطه بد اخلاق که انگار از خاندان عمر ملعون هستند هم آنجا مواظبند که فاتحه نخوانی و عکس نگیری. یا امام زمان، میدونم که میای و انتقام جده ی بزرگوارتو می‌گیری. اما بازم دلم رضا نداد و با صدای بلند یک فحش فارسی ناب نثار عمر و بچه‌های هرزه‌درای تو دهنی خوردش کردم.





در راه بازگشت اتفاق ترسناکی برامون افتاد. کمی ازقبرستان دور شده بودیم که دیدیم یک ماشین بلیزر به آرامی به دنبال ما در حال حرکت است. اول فکر کردیم یکی از مزدوران این پلیس‌های سعودی‌ پست است و ما هم از ترس شروع به فرار کردیم و ماشین هم در کوچه پس کوچه های مدینه به دنبال ما می‌آمد. در همین حین که در کوچه ها می‌دویدیم انگار تاریخ صدر اسلام را دنبال می‌کردیم... خلاصه چشمتان روز بد نبیند در یک کوچه بند بست گیر افتادیم. تصمیم گرفتیم که خودمان را به آن راه بزنیم و ادعا کنیم از مسلمانان نروژی هستیم (راستش را بخواهید مبینا چشمان آبی‌رنگ زیبایی دارد که بی‌شباهت به اروپاییان نیست و خودم هم به پدرم رفته ام) تا کاری به کار مان نداشته باشند. بعد از مدتی مردی از ماشین پیاده شد، سلام کرد و معذرت خواست که مزاحممان شده .... [ادامه دارد]

۳ نظر:

Azad گفت...

هپل اينا رو جدا از جايی برداشتی يا تراوشات خودته؟ هر چی هست ايول قسمت دوم رو هرچه زودتر بذار

ناشناس گفت...

من که هنوز منتظر قسمت دوم اين سفر نامه هستم http://lostdreams.blogfa.com/

ناشناس گفت...

ajab dastani, kolli hal kardam, in divoonaro az koja peyda kardi? kheili bahale ghesmataye baadi e majara ro ham bezar baba, make raftim too khomari blazer!! lol