۲۷ خرداد ۱۳۸۴
قلوش قاری اتريشی قرآن
« مرد با نگاهي خسته به جسدی که روی زمين افتاده نگاه میکند و آهی ميکشد. جدال سختی بود اما او سرانجام پيروز شد. مرد سيگار نيمکشيده حريف را از دستانش به در میآورد و شروع به کشيدن ميکند. همدستان نابکار حريف دور او حلقه زده اند. يکی از آنها پيشدستي کرده و با احترام همراه با ترس و لرزي جسد را از روي زمين برميدارد که ببرد ولي مرد که هنوز منتظر برگشتن سگش است او را با نگاهي خيره ميخکوب ميکند و جسد دوباره بر زمين ميغلطد و از روي گسل جاده ميلغزد و آرام آرام به ته دره ميافتد. همدستان نابکار به دنبال رئيس پليدشان در شيب دره ميدوند و مرد که سگش را پيدا کرده در راه پيش ميرود. »
در همين لحظه مردي در سينما را ميشکند و فرياد ميزند «قاليباف لاريجاني را کشت» و مردم همه به خيابان ميريزند و انقلاب ملايمي ميکنند. در همين لحظه مردي که بي شباهت به قهرمان فيلم نيست کنار خيابان پارک مي کند و کتش را جلوي در ماشين پهن ميکند تا خانم بزککردهاي که سوار ماشين است بدون آنکه پاهايش در برکه خون کثيف شود پياده شود. زن با عشوه ميگويد: « لطفا به کروبي زنگ بزن بگو که روغن براقکننده پيشونيش رو تو ماشينم جا گذاشته». مرد با لهجه اصفهاني سعي مي کند چيزي بگويد اما يک سرباز فداکار نيروي انتظامي گلوله اي در سرش خالي ميکند و فرياد ميزند «وطن فروش عرب نژاد! بمير!». زن نگاهي تحقير آميز به سرباز ميکند و با نوک کفش پاشنهبلند راستش پشت ساق پاي چپش را ميخواراند. سرباز در آن واحد در جلوي زن به ليسيدن کفشهاي زن مشغول ميشود و زن با بيرحمي پس از کوبيدن به صورت سرباز به کافيشاپي که در کنار راه است ميرود و با تلفن همراهش شماره ميگيرد. چند دقيقه بعد «زال ممّد» سر ميرسد و سرباز بدبخت را که مشغول ليسيدن زمين است با لگد زير يک اتوبوس پر از طرفداران معين ميفرستد که با ترمز شديد چپ ميکند و همه طرفداران معين در آن واحد قطع نخاع ميشوند. زال ممد پس از مدتي در حالي که زن را زير بغل زده از کافي شاپ خارج ميشود و آروغ روحبخشي نسيب روح پر فتوح مهندس بازرگان ميکند.
يکي از طرفداران معين که هنوز نصف نخاعش قطع نشده با زحمت به کنار کادر ميرود و پريز را ميکشد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
پغفکتو
ارسال یک نظر