آی آدمها!
من دیدمتان،
آنگاه که وحشیانه پوسته فروتنی خویش را میدریدید
و نگاهتان بر سوراخ کلید میپوسید.
من خود دیدمتان،
که مرا با دستان خود خفه کردید و
من تنها قطره اشکی بر مزار عزیزکردهای غریب فشانده بودم.
من هم دیدمتان،
آنگاه که تمامی زیبایی را با دوربینهایتان به لجن آنودی کشیدید و
آن را چاپ کردید.
من ندیدمتان،
انگار که من هم با شما یکی باشم،
که هستم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر