مزخرفگویی هم حدی دارد و حد آن این نوشته است:
«... وقتی سر خود را برمیگردانیم، در برابر وسعت زندگی ای که پشت سر گذاشتهایم و تنها خاطرهای از آن در ما باقی مانده مبهوت و وامانده میشویم. پس اگر به تمامی این همه قدرتنماییهای مذاهب و ادیان و ایدئولوژیهای مختلف در طول تاریخ بشر هم به همین دید نگاه کنیم تازه در مییابیم که چقدر وضع ظاهر آنها در برابر عظمت سابق آنها ناچیز است، در تنهایی خود فرو رفتهاند و سگهای قدری هنوز نان آنها را به آب زده و میخورند. اگر تمامی این رفتارها باعث عبرت شما نمیشود و آزاده نمیشوید لااقل ایمان بیاورید. مگر نه این که تنها راه نجات بشر در خود او نهفته است و تازه او را هم خوابی سنگین در ربوده است؟ آیا هنوز چشمهایتان به فردای تاریک و زودگذر زندگی معطوف است. پس همچنان که من این آب را بر روی این شنهای داغ این سیاره تکآفتاده در کنارههای این کهکشان حاشیهای از این دنیای صرفا محتمل میریزم و این آب در عمق خاک این سیاره تکآفتاده فرو می رود، روان شما و فرزندانتان باید مشتاق شنیدن سخنان واعظ آخر باشد و او خواهد آمد ...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر