ديشب بالاخره ديدم اين جاده مالهالند را! البته فيلمش به نوبه خود اوجي بيش نيست اما امروز صبح كه داشتم ميرفتم سر كار و عين خورهها به فيلمه فكر ميكردم (بيشتر به اين خاطر كه تازه ويديوشو پس داده بودم) يه دفعه ديدم ای بابا! اين مغازه GAP گندهای که سر کوچه ما هست، عکس اين يارو که تو فيلمش نقش کارگردانو بازی ميکنه رو زده گنده تو هوا به عنوان مدل لباسهای آشغاليش! خلاصه در همون لحظه فيلم ريشهيابی شد:
۱) اون بدبختی که توی اون مهمونی کارگردان کنار دختر موطلايی نشسته و هر چند وقت يک بار يه چيزی میگه همون آقا ديويد لينچ هستند.
۲) فيلم اولش داره فساد هاليوود رو نشون میده، ولی وقتی موطلايی و موسياه ساعت دو صبح میرن که اون نمايش عجيبو ببينند، همه چيز خراب میشه...
۳) اينا اول يه کليد دارن که نمیدونن به کدوم قفل میخوره
۴) بعد که میفهمن به چی میخوره يه دفعه معمای فيلم هزاربرابر میشه!
۵) دوستم ميگفت: اون موسياه سمبل هنره و اون موطلايی سمبل عقله
۶) اما من میگم پس اون يارو آدم وحشتناکه کی بود؟
پس اونقدر هم ريشهيابی نشد. اما قویترين صحنه فيلم همون صحنه نمايشه هست که دهنم باز مونده بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر